خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

22.اولین ...

اولین ها گاهی ترسناک میشن ،مثل اولین رویارویی با یه نفر بعد از سالها،یا اولین روز بعد از جدایی ای که  تازه پیشامد کرده ....


امروز نوبت دکتر داشتم


اولین مراجعه بعد از سقط


صبح با بی حوصلگی از خواب بیدار شدم، خوابم کم بود و دلم خزیدن زیر پتو رو میخواست


بلند شدم، هول هولکی صبحانه ای سر هم کردم و مدارک رو چپاندم توی کیف


وقتی با عجله در خونه رو بستم و پشت در اسانسور وایسادم، مثل همیشه که اتفاقات چندساعت بعد رو مرور میکنم؛ به اتفاقات احتمالی مطب فکر کردم


" منشی: وقت داشتی خانوم؟ بارداری؟ "


دلم هررری ریخت پایین! 



دو سه بار اخیر که اومده بودم دکتر، وقتی  منشی اینو میپرسید، با یه لبخند بزرگی که ناغافل روی لبم وا میشد، میگفتم بله! بار آخر که گفتم؛ بله، حدود پنج هفته!!


از این شادی های یوهویی بود، از اینا که انتظارش رو نداری!یه خوشحالی عمیق که یوهو به یادت میاد!

.

.

.

جلوی در آسانسور بودم، بهت زده از یادآوری اون شادی یوهویی،  و شوکه از جوابی که امروز در جواب منشی باید بدم!


" -نه، سقط کردم، هفته پیش! "


ترسناک بود. انقدر که یوهو دیدم چهل دقیقه ست توی مطبم و هنوز به همسر نگفتم که رسیدم!


شرم حضور داشتم از اینکه جلوی خانومهایی با شکم های جلوآمده، به منشی بگم سقط داشتم. ولی بالاخره رسیدن دکتر و فراخوندن منشی رسید و کلمه سقط به زبونم اومد، و چقدررر تلخ شده این روزها این کلمه!!


انشالله که اینطور نیست... ولی بهر حال؛  یواشکی کارت دکتر رو نگاه کردم که ببینم چی نوشته؛ "زنان و زایمان" یا "زنان و زایمان و نازایی" ؟ میخواستم چند تا سوال مرتبط ازش بپرسم و میخواستم ببینم تخصصش رو داره؟ که داشت!!! ... انشالله که اینطور نیست ....


نشستم توی مطب.. نگاه میکنم به آدمها ..  و با خودم تکرار میکنم؛ همه مشکلاتی دارند، چه بسا بزرگتر از مشکل و ناراحتی تو! پس میگذره، این هم میگذره و تو به خواست دلت میرسی... 


خدایا توکل به تو که هر آنچه تو خواهی پیش آید...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد