دو روز سخت
از دوم فروردین، جمعه شب بچه م رو اوردیم بیمارستان بستری کردیم
بچه م بی حال بود شیر نمیخورد، به همسری گفتم بریم بیمارستان. رفتیم بیمارستان تخصصی کودکان، بعد از ده بار بالا پایین کردن با استرس، و درحالی که همسری بچه به بغل اینور اونور میدوید و نگران بود، یه خانومه کیان رو نگاه کرد و با یه لحن تندی گفت این که زردی داره گورمیسیییییز؟؟؟ باید بستری بشه!!!! ببریدش درمانگاه!!
من در جا شروع کردم به گریه! و همسری هم بغض کرده، سرش رو انداخت پایین و سعی کرد اروم باشه!
رفتیم درمانگاه بیمارستان، که مسیولش نبود و گفتن دکتر هم هنوز نیومده! دیگه من و مسعود مستاصل شده بودیم! بابای همسری بهش زنگ زد و همسری درجا زد زیر گریه! من هم که از قبلش گریه می کردم دیگه کلا کنترلم رو از دست دادم
رفتیم درمانگاه فارابی، مامان و بابای همسری هم اومدن اونجا. نوبت گرفتیم و نشستیم توی ماشین تا نوبتمون بشه.
دکتر معاینه کرد و آزمایش نوشت. وای نگم از خون گرفتن از بچه م طوری جیغ بچه م رو برد هوا که بند دلم پاره شد زار زار گریه میکردم
دیگه جواب رو که نشون دادیم گفت توی مرز خطره و حتما باید بستری بشه بیمارستان!
رفتیم بیمارستان تخصصی کودکان، گفتن ۴۸ ساعت بستری. همراه هم فقط مادر بچه!
منم با بخیه و بی تجربه... تا همسری و مامان اینا وسیله ها رو بیارن کلی طول کشید، بعدش هم دیدم تخت بغلی، مادر دختره هم پیششه! گفتش که یه دونه لباس بیمارستان اضافه بخر و مامانت وسیله ها رو بیاره بالا و دیگه نره. منم همین کار رو کردم و خوشبختانه مامانم پیشم موندنی شد و قوت قلب بزرگی بود برام!
اون دو شب توی بیمارستان خیلی برام سخت گذشت. کیان شیرم رو نمیخورد و زیر دستگاه هم مجبور میشدم پستونک بدم تا گریه نکنه، و خودم هم که همه ش پیشش نشسته بودم. مامانم شب اول خیلی خسته بود و بیشتر خوابید توی اتاق مادر، و من اخرش از بی حالی کیان به گریه افتادم و رفتم پیش پرستار، و مامانم هم بیدار شد و اومد کمکم. بچه م قندش افتاده بود از بس که شیر نخورده بود!
فردا که زردیش رو دوباره چک کردن، گفتن از ۱۷ اومده روی سیزده، و ایشالا به ده که برسه مرخصه. عصر همسری اومد برای ملاقات، و یه نیم ساعتی کیان رو دید. اون روز تا شب هم دوباره از بی حالی و شیر نخوردن کیان من کلی گریه کردم! و بالاخره معلوم شد که شیری که میدوشیدم زیاد نبود و بچه م رو سیر نمی کرد. با شیر دوش برقی که دوشیدم اوکی شد، یه قوطی هم شیر خشک خریدم و خلاصه که بچه م سرحالتر شد.
صبح فردا گفتن که زردی کیان اومده روی ۹ شادی ها نمودم
و به همسری هم خبر دادم. تا مرخص بشیم ساعت ۱ و ۲ بود تقریبا. وقتی اومدم خونه تازه قدر راحتیش رو دونستم!
البته دو روز بعد دوباره برای کنترل رفتیم و زردی کیان یه کم اومده بود بالا. که گفتن چیزی نیست و باید شیر بخوره زیاد. البته بچه م چند روزی هم هست که شیکمش خوب کار نمیکنه.
.
.
.
امروز ۹ ام فروردینه. من این پست رو تیکه تیکه نوشتم، و کم کم کامل کردم.الان بچه م خوب شیر میخوره و فردا دوباره میبریمش که آزمایش بده برای زردیش. ۱۳ ام بلیط قطار داریم من و مامان و کیان برای تهران، و بعدش هم برای شمال. که احتمالا ۱۵ ام صبح میرسیم.
.
.
.
امرور ۱۹ ام خرداد!!:)))
پسرم رو خوابوندم و منتظرم همسری بیاد!
کیان دو ماه و نیمشه الان تقریبا
هنوزم بعضی روزا کلی درگیری دارم باهاش تا روز رو به شب برسونیم، چون دلدرد داره بچه م و بدخواب هم هست، خوابش خیلی سبکه و به سختی خوابش سنگین میشه. بغیر از شبا که خدا رو شکر خوابش سنگینه تا صبح
شیرم هم کمه و بهش شیر خشک بیشتر میدم.
خلاصه که هنوز مونده تا کاملا با کیان روی روال بیفتم ولی بازم نسبت به قبل خیلییی پیشرفت داشتم
برم که صدای بچه م میاد
بوووس