بعد از دیدن اینکه آخرین پست مال وقتی بود که هنوز شمال بودم!، دلم خواست که بنویسم.
وسط پذیرائی نشستم و یه دلهره ی بیخودی دارم که نمیدونم از چیه! البته ساعت دو نصف شبه و من هنوز نخوابیدم و خب کیان هم ۳ و ۴ احتمالا بیدار میشه برای شیر، صبحم که حدود ۸ بیدار میشه. یه بارم نیم ساعت پیش بیدار شد و شیر خورد.
اواسط دی بردمش دکتر و بازم وزن نگرفته بود آنچنان! از شش ماهگی به اینور سرجمع شاید یک کیلو یا یه کیلو و نیم وزن گرفته باشه، در عرض ۴ ماه یعنی!
معلوم شد که از کم بودن شیر منه. چون شیر خشک رو هم دیگه قبول نمیکرد و فقط به سینه ی خودم میچسبید. منم که شیرم کم!
خلاصه که این روزا زوم کردم روی شیر خشک دادن بهش. انقدر بهش از سینه شیر نمیدم که گشنه بشه و شیر خشکش رو بخوره.
تا تولدش هم چیز زیادی نمونده. نمیدونم چیکار کنم... تولد یکسالگی رو بچه خودش نمیفهمه، ولی خب من خیلی ذوق دارم براش. دلم میخواد مفصل بگیرم. و مهمون حسابی دعوت کنم. خب هزینه هاش هم اینجوری زیاد میشه، شیرین باید روی یه تومن حساب بکنم.. شیرینی و کیک و میوه و تم تولد و پذیرایی عصرونه و لباس و عکس و ... تازه احتمال داره از اینم بیشتر شه! نمی دونم چه کنم واقعا!
استرس گرفتم