امروز واکسن چهارماهگی گل پسرم رو زدیم. واکسن دوماهگیش سخت نبود و فقط موقع تزریق گریه کرده بود بچه م. ولی تبش زیاد بالا پایین میشد و هرچند مادرشوهر پیشم بود ولی همسری نبود، و من تا صبح بیدار نشستم بالا سر پسرم
اینسری خیلی نگران بودم و به همسری گفتم حتما مرخصی بگیره و کل روز رو خونه باشه. ولی خدا رو شکر کیان اذیت نشد چندان، و فقط موقع تزریق گریه کرد. تبش هم اینسری نرفته بالا. البته که فقط پوشک تنشه.
مادرشوهر لالاست و من و همسری بیدار و کله هامون توی گوشی:دی
اون ماجرای اعصاب خوردکن که توی پست قبل نوشتم هم ختم به خیر شد.:دی درباره همسری بود که البته فهمیدم از یه موضوعی اعصابش خورد بوده ولی نتونسته بهم بگه. خلاصه که اینطوریااا:دی
وبلاگ هیلا رو میخوندم یوهو دلم خواست بنویسم:دی از نوشتن و بعدا با اون نوشته ها خاطره بازی کردن فوق العاااده خوشم میاااد.
این چند روز که مشغولیت پایاننامه ندارم حس میکنم کلییی وقت اضافه دارم:))) حالا قبل از پایان نامه حسم این بود که با بچه وقتم خیلییی پر شده:دی ولی بودن پایان نامه و کیان در کنار هم نشون داد که همیشههه یه راهی هستتت:دی البتههه که از کم خوابی و خستگی سرویییس شدم دو سه هفته اخیر
وقتم زیاده دارم هی الکی الکی مینویسم:دی بریم سرمونو بکنیم در قسمتهای دیگر گوشی:دی:))