خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

31. مشغله های فکری..

اوههه باز اسباب کشیییی

ولی اینبار حتاااا سختتر از دفعه های قبل


جمعه اسباب کشی میکنیم!همین جمعه ها؛یعنی سه روز دیگه بعد قصه اینه که خونه جدید هنوز آماده نیست و تاریخ تحویلش اول شهریوره! الان دارن کمدهاش رو نصب میکنن و بعدش هم باید رنگ کنن خونه رو


جمعه چندمه؟15ام! یعنییی تا اول شهریورررر 15 روووز ناقبل مونده!! 


منم قصد کردم که برم وسیله ها رو بزارم توی اون خونه و روی همه چی یه پارچه بکشم ووو برم شمااال تا خونه آماده شه!


تازه این،وضعیت رو سختتر میکنه اخه بایددد همه ی وسیله ها حتی دم دستیها حسابی بسته بندی شن! و واقعا سخته واقعااا خب من رسما دست تنهام. هم برای جمع کردن وسیله ها و هم بعدا برای باز کزدنشون. چون همسری همه ش سرکاره ... و اصلا وقت نداره طفلک. 


...


اینا یه طرف، تنهایی ایی که حس میکنم ... یه طرف دیگه...


خب همسر گناهی من وقت خوابیدنم نداره! چه برسه که نیم ساعت کنار هم بشینیم .. یعنی این 15 روز فک کنم دو یا سه بار شده که یه ساعت،حالا یه ذره بالا و پایین، پیش هم نشستیم و یه چایی خوردیم..و خب روحیه من واقعا خراب میشه اینجور وقتا .... بدجور احساس تنهایی میکنم و کمبود همسری  خیلی به چشمم میاد.. به خودم میگم اون موقع که کمتر میرفت سرکار بهتر نبود؟.. البته که خودم میدونم برای زندگیمون لازم بود و هست؛ و اینکه بیشتر از همه فشار روی همسری طفلکمه، ولی این فکرا بازم میاد سراغم...


حالا برم شمال شاید اوضاعم بهتر شد... شاید...




30.حل مسایل:دی

اورکاااا اورکاااا


یافتیم یافتم


خونه قولنامه کردیم کلکش کنده شددد رفتتت هوراااا


یه خونه بزرگگگگ خوشگل صفر 


ولی واقعا اجاره خونه ها گرونه بخدا هرچند واقعا از خود خونه راضی ام ولی نگرانم بخاطر هزینه ها.. حتی خیلی جدی به فکر کار افتادم، با وجود دانشگاه و تصمیم به بچه دار شدن .. واقعا پولی که بگیرم به درد زندگیمون میخوره و نگرانیمون رو کم میکنه.. نمیدونم دیگه توکل به خدا ..



و درباره توهمم،خب توهم بود  امروز مهمونم اومد و از دل درد و کمر درد روو به موت بودم و قرص خلاصم کرددد


البته ناراحت هم نشدم زیادا اسباب کشی در پیش دارم،میخواستم شمال برم، داداشیم قرار بود بیاد پیشم،حتا میخواسم تهران برم و خب الان میتونم برنامه ریزیش رو بکنم و راضی ام


اخر ماه تولد برادر زادمه، و میخوام برنامه ریزی کنم برای رفتن، از اونورم خاله م اینا میخوان بیان و میخوام برای اونا هم شمال باشم


راستی خونه مون حاضر نیست هنوز! دارن کمد هاش رو نصب میکنن و بعدشم باید رنگ کنن خونه رو! گفتن که تا اخر ماه طول میکشه،ولی صاحب خونه فعلی ما خونه ش رو تا یه هفته دیگه میخواد! چه گونه خاکی بر سر بریزم؟؟ آلاخون والاخون نشم


من که میگم یه کله پا وایسیم و بگیم خونه مون تحویلش اخر مرداده و ما هفته اخر میتونیم پا شیم. خب چه خاکی بر سرمون بریزیم! خونه دیر اماده میشه خووو


بشدت هراس دارم از دربدری


خدایا میشه از لحاظ مالی اوضاعمون بهتر شه؟خیلی  نگرانم


اینجور وقتا میگم کاش خونه سطح پایینتر میگرفتیم،ولی بعدش باز پشیمون میشم چون نهایت خونه ای با صد تومن یا صد و پنجاه پایینتر گیرمون میومد، بعلاوه؛ این خونه رو همین الانش،دست پایین، دویست سیصد کمتر از قیمت اصلیش اجاره کردیم، و واقعا ارزش داره که پول بدی براش



نمیدونم توکل به خدا، امیدوارم بهمون فشار نیاد...