خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

شادی برای خودم،غم برای وبلاگ!!

میان این همه سکوت...


حرفی نمانده است..


و باد لحظه های مرا می وزد


امروزم در انتظار فردای دیگری ست...


فردایی نه بی شباهت به امروز، نه بی شباهت به دیروز...


از خود میپرسم؛ در آن فردا، آیا خواهم گفت ... خواهم گفت که حالم خوب است، بهترم؟؟


روزهای سخت، آمده اند و رفته اند... گاه نگریسته ام و دانسته ام با گوشت و استخوان خویش؛ که میگذرد!


اما چه سخت است، چه سخت است در آن لحظه ی ناامیدی؛ به خودت باور بدهی که میگذرد! با آنکه هزاران بار آن لحظه برایت تکرار شده و گذر کرده است!


با خود میگویی؛ چه حاصل از تلاش! درجا خواهی زد برای تمام عمر!  و تمام سختی ها و موانع و کاستی ها و نداشتن ها را به جلوی چشم میاوری... و مرور میکنی.. و مرور میکنی! مانند نمکی که بر زخم بپاشند!


و خسته میشوی... نالان و درمانده، به دیگران مینگری... و باز ناامیدی.... و اینکه چه چاره ای داری جز مبهوت ماندن و غصه خوردن و یاد آوری تمام نداشتن ها؟؟


دلم تنگ است


و هر سازی که میبینم بدآهنگ است


و هر سازی که میبینم، بدآهنگ است.....


#یه_صبح_پرازناامیدی#پرازمقایسه#پرازنداشتنها


پ.ن:شادی ها برای خودم،غمها برای وبلاگ! یه نگاه که به آرشیو بندازی همین دستگیرت میشه!