خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

داره میاد!!

کیسه آبم در خواب پاره شد و تشریف آوردم بیمارستان 


قسمت نشد بچه م سال جدید به دنیا بیاد عزیز دلم


دوستت دارم مامانیییی

اول فروردین؟؟

هنووز خبریی نییییست


دوشنبه دکتر رفتم گفت دهانه رحمت که بسته ست فقط یه کمم نرم شده


گفتم صلاح رو در چه میبینید  گفت اول فروردین برو بیمارستان پیش فلانی، ببین نظرش چیه تصمیم چی میگیره. گفت بنظر من نگه ندار برا هفته ۴۱


دیگه اول فروردین بریم بیمارستان ببینیم اوضاع چطور میشههه


تا چهه شوددد

کی میایی پسرک!!

یکشنبه ۲۶ اسفندددد

هنوووزز خبری نیییست


به خودم گفتم از فردا یه کم حرکت اسکات بزنم و یه کم پیاده روی کنم ببینم اثر داره؟؟


عکسهای آتلیه مون هم اومد، قشنگ بود راضی بودم


دیگه این روزا همه تند تند پی ام میدن چی شددد چخبررر منم میگمم هیییچ نشستم در خانه فعلااا 


تز دادن این و اون هم شروع شده طبیعتا. یکی میگه اینو بخور یکی میگه این حرکت رو انجام بده. منم فعلا محل نذاشتم. طبیعی تا ۴۰ هفته که پر بشه وقت داره دیگه، منم که تازه یکی دو روزه ۴۰ رو شروع کردم‌.


طبق سونو که تازه ۳۹ هفته م تموم شده. یعنی تا یه هفته دیگه وقت دارم برای شروع درد ..


مامانم هم شنبه صبح رسید و خیالم راحت شد. خدا بهش سلامتی بده که دیگه از خورد و خوراک و کار خونه خیالم راحته


طبق معمول هم کلی با خودش وسیله آورد عزیزدلم.


حالا باید ببینیم کی بالاخره دردم میگیره؟ یه ذره نگرانی توی دلم افتاده که نکنه اصلا دردم نگیره و اصلا دهانه رحمم نرم نشه اخه من کمر درد خاص یا انقباضات کاذب رو هم زیاد حس نکردم. یعنی نمیدونم واقعا انقباض کاذب که میگن همین گاهی سفت شدن شکممه مثلا؟ اخه تا اونجا که من متوجه شدم موقع خستگی یا زیاد بیدار موندن اونجوری میشم و با استراحت و خواب اوکی میشه حالم


فقط خیالم از این راحته که حال پسری خوبه. سونوی بیوفیزیکال که داده م و حرکات کیان هم که نرماله و مثل همیشهه


فردا میرم نوار قلب و دوشنبه میبرمش پیش دکتر. شاید هم دوشنبه هم باز  نوار قلب رفتم نمیدونم حالااا


بعضی وقتا از زایمان طبیعی میترسم، بعضی وقتام خیلی بنظرم عادی میاد، یعنی به خودم میگم انجامش میدم دیگههه


تا چه شودددد

روز پرماجرااا

خب خدا رو شکر فعلا که برگشتیم خونه


دردسری کشیدم دیروز صبح تا بالاخره معاینه شدم، بعدش هم دکتر گفت برو سونو، اگه شرایطت نرمال نباشه باید بستری شی!  منم به مامانم زنگ زدم که مامان شاید مجبور بشی فردا راه بیفتی! اونم گفت من کارهام آماده ست و فقط خبر بده که بلبط عوض کنم.

دیگه با دربدری عصری یه جایی رو پیدا کردیم برای سونو و بعد از کلی معطلی سونو شدم، و نتیجه ش رو بردیم برا دکتر. البته قبلش خودم توی نت نگاه کردم و دیدم همه چییی اوکیه! دکتر هم سزارین داشت و یه کم توی بیمارستان منتظرش نشستیم با همسری


یه نیم ساعت بعد دکتر اومد و گفت اوکیه همه چی. هفته ی دیگه بیا دوباره برای چک شدن و نوار قلب هم بگیر. 


دیگه شاد و خندان اومدم خونه


به مامانم هم خبر دادم که همه چیززز روی روااال است. همون جمعه راه بیفتتت


ولی خعلیی خوب بودش کارهام دیروز صبح و ظهر تند تند خونه رو جمع کردم وسایلم رو گذاشتم توی کشوها لباسهایی که برای بعد از زایمان میخواستم و شناسنامه ها رو گذاشتم دم دست و حتااا شارژر گذاشتم توی کیفم که نکنه برم اونجا و بگن همین الان بستری شو مخصوصا شارژر خیلی خوب بود همسری کلی خندید


اینجوریااااا


نناجان کیان جان دوستت داریم ماااا دوستت داریم ما

کنترل؟؟

دکترم گفت نوار قلب خوبه، بعد هم گفت فردا صبح برای کنترل بیا اتاق زایمان محلاتی:/

استرس گرفتم زوده هنوز اخههه

مامانم برا جمعه بلیط گرفته تازه

میترسم انگولکم کنه فردا

البته بهش میگم که نکنه و اگه همه چی اوکیه بذاره روندش رو طی کنه، هولیم مگهههه

ای باباااا

موکوس؟

دیروز رفتم دکتر، معاینه کرد منو

گفت دهانه ی رحمت اصلااا وا نشده و فک نکنم تا ۱۰ روز دیگه زایمان کنی

ولی آی معاینه کردهااا، درد گرفت حسابییی

گفت سر بچه رو لمس کردم! گفتم عه گفتید دهانه رحم وا نشده که، گفت یه سانته که اصلا حساب نمیشه.


منم متعجب بودم با خودم که موکوس دهانه رحم کجا تشریف داره! که این دستش رو برده داخل


بعد، امشب بعد از کلی استراحت، اومدم یه کم گردگیری کردم، همسری هم داشت دستشویی رو میشستش. احساس کردم ترشح دارم، با دستمال تمیز کردم که دیدم لکه. شبیه اونایی که میگن موکوس و فلانه، ولی کمتر بود مقدارش


خلاصه که عکس گرفتم و عکسش رو برا دکتر فرستادم. حالا فعلا که هنوز جوابی نداده. تا ببینیم چه می شووود!


یه ذره هیجان زده شدم که اگه نشانه ی زایمان باشه، کیان رو به زودی میبینمم


ولی خب انقباض یا دردی ندارم. واسه همین فک نکنم که خبر خاصی باشه هنوووز



فعلا اینطووووری


بعدا نوشت: دکترم گفت که ترشحات مهم نیست، ولی نوارقلب رو امروزم دوباره انجام بدم


دلیلش رو نمیدونم ولی پسرم که مثل همیشه ست خدا رو شکررر

زبان تمااام

به نام خدا


فاینال زبان را دادیم و تمام شد  رفت پی کارش


من الله توفیق

روزهای شلوووغ!

پر از خوابم!!


فردا فاینال زبان دارم. آخرین ترم! انقدر کمبود خواب دارم که وسط درس خوندن خوابم میبره


چند دقیقه چرت میزنم بعد یوهو بیدار میشم یه کلمه میخونم بعد دوباره چرتم میبره


معمولا هفته ای که فاینال زبان دارم از خونه بیرون نمیرم اصلا! این هفته ولی شنبه صبح رفتم دانشگاه برای صحبت با استاد راهنمام درباره پایان نامه. یکشنبه عصر نوبت سونو داشتم، سونوی آخر!! ، که با همسری رفتیم، و دوباره هم دوشنبه صبح تا ظهر دانشگاه بودم برای ادامه ی کارهای پایان نامه!


مفتخرم اعلام کنم که  پایان نامه رو نوشتم!! توی دو هفته ی گذشته انقد نشستم پای لب تاپ و تایپ کردمممم پدر صاحابم دراومد! پا که میشدم اصلا نمیتونسم راه برم کج کج راه میرفتم و کمرم داغون بود! شوخی که نیس اخه هفته های ۳۶ به بالای حاملگی بود! پسرجونم هم که مدام لگد میزد طفلکم، خسته میشد از نشستن من


خلاصه که نوشتمش. بردم پیش استاد راهنمام، اونم داشت منو قورت میداد از عصبانیت از دفاع دو تا از بچه ها که هفته ی قبلش بود خیلییی ناراضی بود و میگفت هر چی داور گفت اینا فقط وایسادن نگاه کردن و اصلا نمیتونسن جواب بدن و نزدیک بود گریه شون بگیره و شماها برای دفاع آماده نیستید و فقط سوال میپرسید و خلاصه هر چیییی دلششش خواست گفت


منم ترسان و لرزان برگشتم خونه و به خودم گفتم باید بیشتر از اینا بشینی و مطالعه کنی، فوقش دفاعت رو میندازی برای اردیبهشت


ولی فرداش اون یکی استاد راهنما پیغام داد که بیا پایین برگه ت رو امضا کنم و برگه رو ببر دانشگاه چون این هفته جلسه س پایان نامه ت بره توی جلسه لااقل داورها معلوم بشن. منم از استاد راهنمای اصلیم اوکی رو گرفتم و دوباره دوشنبه پیییش بسوی دانشگاااه


بعد از کلی معطلی و ادیت و فلان، بالاخره پرینت گرفتم بردم دانشگاه، بعد مدیر آموزشی برگشته میگه جلسه هفته ی دیگه س حرص خوردم هاااا اخه امتحان دارم من بیچارههه


خلاصه که به همین دلیل از درسهام عقبم! و کم میخوابم که بتونم تمومشون کنم! و درب و داغونمممم


وسایل پسرم هم کامل شده، فقط کیف حمل وسایلش مونده که اونم سفارش دادم این هفته میرسهه


روتختی ایناش این هفته اومد که تقریبا راضی بودم، از کوسن هاش ناراضی بودم خیلی زشتن، کلا از توی وسایل برشون داشتم، ببینم پول دستم میاد که دوباره سفارش بدم یا نه

چند تیکه ی نمدی هم سفارش داده بودم که خوب شدن، زدمشون روی در و دیوار

اسم پسرم هم کیان شد عشق مامانشههه

۵ ۶ سال پیش وقتی اولین بار به این فکر کردم که اسم بچه م رو چی بذارم، گفتم اگه پسر باشه میذارم کیان و اگه دختر باشه نفس. این چندماهه خیلی دنبال اسم گشتیم ولی کیان‌تنها اسمی بود که از همه نظر برامون اوکی بود، اخرشم همینو انتخاب کردییم جالبه که همسری میگه من بودم که اوکی اخر رو دادم، پس منم که اسم قشنگی پیدا کردم من که ۶ سال پیش انتخاب کرده بودم به حساب نمیام ولی اون تایید آخر همسری حسابه

خلاصه اینجوریاااا

الانم آخرای هفته ی ۳۸ ام! نهااایت دو هفته موندهههه!!


 برم درس بخونم که هنوز کلییی موندهههه


دوستت دارم کیان ماماااان


بعدا نوشت: هار هار پست قبل گفته بودم اسم پسری رو که 



روز مادر!

روز  مادره فردا


فردا اولین روز مادره که توش مادری رو تجربه میکنم!

مادر شدم! حس عجیبیه که درکش نمیکنم زیاد انگاری!


اسم دردونه پسر رو انتخاب کردیم، کیان 


کیان جونم، پسر کوچولو، از طرف تو روز مادر رو به خودم تبریک میگم! تو منو مادر کردی، پس من این روز رو از طرف خودم به تو هم‌تبریک میگم!

دوستت دارم دردونه پسرم، کیان من! منتظرتم خوشگلم

دوستت دارم مامانی

سلام مامانی


اومدم بگم که دوستت دارم


امید بخش روزهای بی حوصلگیم شدی مادرجون. وقتی حس میکنم از دنیا بریدم، اونم تقریبا بی دلیل!!


بعد تو تکون میخوری، زیر پوستم راه میری، و من از فکر زندگی ایی که توی وجودمه جون دوباره میگیرم.. همین الانش اشکم توی چشامه...

داریوش شیرین شیرینم میخونه و من پایان نامه تایپ میکنم و تو تکون میخوری ... 


زیاد نمیدونم چمه!  مسایل کوچیک بنظرم گنده میان و احساس غم بهم میدن.. 


احتمالا به حالتهای بارداری ربط داره.. 


یه اعتراف کنم! بعضی وقتا حس میکنم دلم‌ نمی خواد از توی شکمم بیای بیرون! جات خوبه، امنه، همیشه کنارم دارمت، حرکاتت رو حس میکنم همیشه، خیالم ازت راحته! خب چرا بیای بیرون پس


باباییت یه بار میگفت پس کی پسرمون میاد، پیش خودت نگهش داشتیش همه ش


پایان نامه رو هم‌ فهمیدم که باید حتما ۷۰ صفحه بشه!! منم اخه هر دو پلی مورفیسمم روی یه ژنه نه دو تا ژن، پس باید هی درباره همون ژن توضیح بیشتر بدم! حالا از امروز هی افتادم به هول و ولا و هر چی از مقالات درباره ژنم دراوردم و فکر میکردم اضافیه دارم تایپ میکنم و اضافه میکنم! حالا باز احتمالا برم به مقالاتی که دارم مراجعه کنم و مطالب بیشتری دربیارم ازشون! چاره این نیستتت


هی دعا دعا میکنم بتونم توی اسفند دفاع کنم! این هفته برام هفته ی سرنوشته به گمونم! باید خوب بنویسم و مطالب رو کامل کنم! خدااااا 


کلاس زبانم رو هم دارم از غیبتهام استفاده میکنم و دیگه تا ۱۵ اسفند که فایناله، نمیرم کلاس. 


کارهای خونه هم تا حدزیادی پیش رفته. فقط یسری کابینتها، دیوارهای اشپزخونه و یخچال و گاز و کف آشپزخونه مونده. سرویس بهداشتیا هم مونده که کارشون زیاد نیست. بقیه انجام شده. حتا امسال دیوارها هم با وایتکس و پودر تمیز شدن و واقعا رنگشون عوض شددد


راستی دکتر هم رفتم که لگنم رو معاینه کرد و گفت خیلی خوبه،  سر پسری هم توی لگنه. گفت همون ۱۸ اسفند به بعد موعد زایمانته، و اینکه احتمالا به عید نمیرسی و قبلش زایمان میکنییی دیگه هرچه باداباااد


بریم که انرژی مونو بیشتر کنیییم... خوب شد که الان یادم اومد تمرینای شکرگزاری م رو انجام بدممم


فعلااا