خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

میترسم

میترسم روزی بیاد که دیگه قدرت حرف زدن نداشته باشم و همه ش ساکت بمونم

؟

انگار یه خنجر توی سینه داری و با همون خنجر باید زندگی کنی .. چه زجر آوره حتا راه رفتن با اون خنجر ... هر تکونی که میخوری بیشتر فرو میره توی دلت ...

خدایا خیلی تنهام، کمکم کن ... خدایا تنهام نذار، خدایا منو با این تهمتها و بدبینی ها و بی اعتمادیا تنها نذار ... دلم داره میترکه خدا، دلم داره پاره میشه .... خدایا دست بنده ت رو بگیر باز، خدایا بهم رحم کن همراهم باش پشت و پناهم باش همه کسم باش ...

دعا ........

بنده‌ای به خدا گفت:

اگر سرنوشت مرا نوشته ای

پس چرا دعا کنم؟!

خدا گفت:

شاید نوشته باشم :

هر چه دعا کند .....

مدتهاست که نمیدونم چرا باید دعا کرد، وقتی که اون چیز که صلاحه پیش میاد چرا باید دعا کرد، چرا نمیشینیم یه گوشه و فقط نظاره گر کار خدا نیستیم، چرا دعا میکنیم که فلان چیز بشه؟؟

یادمه دبیرستان که بودم، یه روز اومدم مدرسه، دیدم بچه های کلاسمون همه دارن گریه میکنن، فهمیدم بابای یکی از دوستامون فوت شده، کامیون داشته و توی دره افتاده یا یه همچین چیزی، و فوت شده ... منم که بی طاقت، نشستم زار زار گریه کردم ... بعدش یکی از بچه ها تعریف میکرد، وقتی که خبر تصادف بابای دریا رو بهش میدن، دریا میره توی یه اتاق، در رو روی خودش میبنده، سجاده پهن میکنه، میشینه به نماز خوندن و دعا، که خدایا بابامو برام نگه دار ... بعدش خبر میرسه که فوت شده باباش ... اون موقع این فکر توی ذهن نوجوونم شکل گرفت : با اون دل شکسته، با اون حال بد، نشست سر سجاده و دعا کرد، چرا خدا باباشو براش نگه نداشت؟

بعدها، وقتی یه کم ذهنم بازتر شد، این فکر سنگین تر از همیشه اومد توی ذهنم ... هر چی که مصلحت خدا باشه همونه، پس دعا برای چیه؟ چرا دعا کنم؟ شاید بدترین چیز واسه من اتفاق بیفته و من بخوام دعا کنم که خدایا نشه تو رو خدا ... ولی مصلحت این باشه که بشه! ... چرا دعا کنم پس؟

گاهی فکر میکنم باید بشینم یه گوشه و فقط نظاره گر باشم که چه اتفاقی پیش میاد ... نه اینکه تلاشی نکنم، ولی دل به این نبندم که اگه دعا کنم درست میشه... نه درست نمیشه! نه تا وقتی که خدا نخواد و صلاح نباشه... پس وقت خودت رو تلف نکن؟ ....

رسمی شدن :S

خب .... نمیدونم الان باید این شکلکو بزارم نیشخند یا این شکلکو نگران

 

از طرفی ذوق دارم و خوشحالم، و از طرفی استرس دارم در حد تیم ملی افغانستان نگران

 

دیروز با کلی دسیسه نیشخند تماس تلفنی که قرار بود امروز انجام بشه رو جلو انداختیم و دیروز مامان همسرمبه خونه مون زنگ زد تا جواب نهایی رو از مامان و بابام بگیره نگران

 

من و همسرمدچار ایسترسهای روحی روانی شده بودیم دیگه نیشخند من دیروز عصر با مامان حرف زدم و مامان گفت بابا اوکی داده خجالت

 

بعد من اخبار تکمیلی رو به همسرم رسوندم نیشخند گفتم جواب داده شده و تو با مامان صحبت کن رودتر تماس بگیره نیشخند خلاصه اینکه مامانم گفت خوشبخت بشن ایشالا، و قرار شد که امروز مامان همسرم تماس بگیره و دو تا خانواده معلوم کنن کی قرار میخوان بزارن برای عقد، که من و همسر به طور زیر زیرکی میدونیم که کی میشه نیشخند انشالله همین هفته در پیش رو خواهد بود، و من اینطوری ام نگران همه ش نگران

 

من نوشت1 : من اینجا همیشه خطاب به خودم یا همسرم مینوشتم، الان واسم یه کم سخته که تغییر وضعیت بدم! برا همین اگه یوهو دیدید که هی وای من اینا که مخاطب خاص داره، جا نخورید لبخند

 

من نوشت2 : همسرم من خطاب به هر کس که بنویسم بدون که بازم همه ش برای توئه، برای خودمون دو تا ماچ یادت نره دوستت دارم؟؟