خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

تولد را چه کنم!!!

بعد از دیدن اینکه آخرین پست مال وقتی بود که هنوز شمال بودم!، دلم خواست که بنویسم.


وسط پذیرائی نشستم و یه دلهره ی بیخودی دارم که‌ نمیدونم از چیه! البته ساعت دو نصف شبه و من هنوز نخوابیدم و خب کیان هم ۳ و ۴ احتمالا بیدار میشه برای شیر، صبحم که حدود ۸ بیدار میشه. یه بارم نیم ساعت پیش بیدار شد و شیر خورد.

اواسط دی بردمش دکتر و بازم وزن نگرفته بود آنچنان! از شش ماهگی به اینور سرجمع شاید یک کیلو یا یه کیلو و نیم‌ وزن گرفته باشه، در عرض ۴ ماه یعنی!


معلوم شد که از کم بودن شیر منه. چون شیر خشک رو هم دیگه قبول نمیکرد و فقط به سینه ی خودم میچسبید. منم که شیرم کم!

خلاصه که این روزا زوم کردم روی شیر خشک دادن بهش. انقدر بهش از سینه شیر نمیدم که گشنه بشه و شیر خشکش رو بخوره. 


تا تولدش هم چیز زیادی نمونده. نمیدونم چیکار کنم... تولد یکسالگی رو بچه خودش نمیفهمه، ولی خب من خیلی ذوق دارم براش. دلم میخواد مفصل بگیرم. و مهمون حسابی دعوت کنم. خب هزینه هاش هم اینجوری زیاد میشه، شیرین باید روی یه تومن حساب بکنم.. شیرینی و کیک و میوه و تم تولد و پذیرایی عصرونه و لباس و عکس و ... تازه احتمال داره از اینم بیشتر شه! نمی دونم چه کنم واقعا!


استرس گرفتم 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد