خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

تصادف! و سیسمونی:)

دیروز بعد از رسوندن همسری به سرکارش، پیچیدم توی اتوبان

بارون اومده بود و شلوغ بود اتوبان، منم که توی بارون و برف خیلی احتیاط میکنم و هم فاصله رو رعایت میکنم هم ترمز رو زود میگیرم

خلاصه که یوهویی ترافیک شد جلو، منم دیده بودم زودتر و خیلی قبل از اینکه برسم به شلوغی یواش یواش ترمز کردم

پشتیم یه پرایدی بود انگار چسبونده بود، و حواسشم نبود، یوهویی از پشتم خودشو کشید کنار، پشت سر اون یه تاکسی پیکان بود که ترمزش نگرفت!! و نتونست که ماشین رو به موقع بکشه کنار و از پشت با شدت زد به پشت ماشین سمت راست!!

ماشین پرررت شد جلو و منم زدم به پراید جلویی! ترسیده بودم!! چون من فقط پرایده که خودش رو از پشت ماشینم کشید کنار دیدم و پیکانه رو نه! پریدم پایین و داااد و بیداد

دو تا ماشینم 20 30 متر جلوتر زده بودن به هم

یه اقای میانسال راننده بود که گفت ترمزم نگرفت

دیگه زنگ زدم همسری و گفتم که زود بیاد

یه ربعی طول کشید تا بیاد 

افسر هم اومد

من دیگه از یه کم قبلش زده بودم زیر گریه

دیگه رفتیم شیمارسره،اونجا هم باز یه دور گریه کردم، ترسیده بودم

ولی اروم شدم و دوباره ماشین رو از همسری گرفتم و رفتم دکتر که گفت دیر شده و باید صبح نوبت بگیرید

برگشتم و رفتم خرید خورده ریز سیسمونیی

و اونجا کلییی حالم بهتر شد یه عالمه چیز خریدم از عروسک و وان و لوازم بهداشتی و جغجغه و این چیزااا

خلاصههه که اینجورییی

بعد امروز یه کم نگران بودم که نی نی ام چطوره حالش، تا اینکه عصری وول زدنهاش شروع شد

و من حالم بهتر شددد

همسری هم میخواد برا بازی شنبه بره تهران استادیوم، و بخاطر این تصادف ماشین نمیتونه ببره

سرویس چوب رو سفارش دادم

سرویس کالسکه و اینا رو هم گرفتم

خورده ریزا رو هم بیشترشو گرفتم

فقط مونده لباسا که مامان بیشترشو میگیره

البته پول وسایل چوبی هنوز نصفش مونده

و حدود پونصد هم باید خورده ریز بخرم باز

بهرحال برای ورود نی نی حساببییی آماده شدم و خیلییی از کارا رو کردم

بیمارستانمم انتخاب کردم. فقط دکترم رو باید عوض کنم که اونم انتخاب کردم و تقریبا مطمینم ازش


اینجوریااا خلاصههه


اولین ضربه! !

دیشب برای اولین بار ضربه هات رو حس کردم


سه چهار تا ضربه پشت سر هم


بعدشم یه دونه ضربه پایینتر


شوک شده بودم،انقد که شک میکنم بعضی لحظه ها، که نکنه اشتباهی فهمیدم


ولی هربار ضربه ها رو یادم میاد باز مطمین میشم که اشتباه نکردممم


خلاصه که اولین بار بود، خوشحالم مادرجون