خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

بغل بغل:دی

پست قبلی رو که مینوشتم خیلی اوضاع روحیم داغون بود.

دقیق یادم نمیاد سر چی بود که حالم اونطوری شده بود. چون مدتیه فراز و نشیب زیاد دارم با همسر. از دلایلشم یکیش اینه که چیزهایی که قبلا به چشمم کوچیک بودن الان مشکلات و ناراحتی هایی بزرگی به نظر میان. 


کیان و عشق و محبت بی دریغی که بین من و کیان هست باعث شده که اگر نامحبتی ایی از همسر میبینم بنظرم گنده بیاد. و خب الانا گاها تلاش کمی میکنم برای حل و فصل ناراحتی مون. اینه که یوهو میبینم یه ناراحتی پیش اومده و چند روزه همونه. بعد چند روزی خوب میشیم و دوباره با ناراحتی بعدی یوهو ۴ ۵ روز ناراحتی میمونه. عادی با هم حرف میزنیم ها، ولی در همون حد.


دیشب داشتم توی ای...


کیان یوهو بیدار شد یادم رفت چی می خواستم بنویسم

برم به کارام برسم اگه یادم اومد تکمیل میکنمش


عه یادم اومد


داشتم توی اینستا کلیپای یکی از سریالای ترک رو نگاه میکردم، کلیپای عشق و عاشقی و فلان بعد دلم همسری رو خواست با وجود اینکه همسری خیلی وقت بود خوابیده بود و  خب واسم‌ توی قیافه هم بود قبل خواب، ولی من وقتی رفتم بخوابم رفتم توی بغلش چیکار کنم خو، دلم خواسته بودتش


واقعا دیگه برم،فعلا


خسته

خیلی وقته از شمال اومدم

اومدیم‌ درواقع

مسعود هم اومد و بعدش با هم‌‌برگشتیم

الان احساس کردم دارم دیوونه و مریض میشم از شدت عصبانیت

و تصمیم گرفتم بنویسم


پشتم و گردنم شدیداا تیر میکشه و سرم بدجوری درد میکنه

احساس تنفر نسبت به همه چی و مخصوصا زندگیم دارم

و شدیدا دلم میخواد برم شمال، شدیداا


ولی چه کنم که بخاطر کیان همسر اذیت میکنه و میگه دلم تنگ میشه براش و نمیتونم نبینمش و فلان


کلافه م خیلی کلافه م

کاش میشد فرار کنم برم جایی

خیلی خسته م