خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

دعا ........

بنده‌ای به خدا گفت:

اگر سرنوشت مرا نوشته ای

پس چرا دعا کنم؟!

خدا گفت:

شاید نوشته باشم :

هر چه دعا کند .....

مدتهاست که نمیدونم چرا باید دعا کرد، وقتی که اون چیز که صلاحه پیش میاد چرا باید دعا کرد، چرا نمیشینیم یه گوشه و فقط نظاره گر کار خدا نیستیم، چرا دعا میکنیم که فلان چیز بشه؟؟

یادمه دبیرستان که بودم، یه روز اومدم مدرسه، دیدم بچه های کلاسمون همه دارن گریه میکنن، فهمیدم بابای یکی از دوستامون فوت شده، کامیون داشته و توی دره افتاده یا یه همچین چیزی، و فوت شده ... منم که بی طاقت، نشستم زار زار گریه کردم ... بعدش یکی از بچه ها تعریف میکرد، وقتی که خبر تصادف بابای دریا رو بهش میدن، دریا میره توی یه اتاق، در رو روی خودش میبنده، سجاده پهن میکنه، میشینه به نماز خوندن و دعا، که خدایا بابامو برام نگه دار ... بعدش خبر میرسه که فوت شده باباش ... اون موقع این فکر توی ذهن نوجوونم شکل گرفت : با اون دل شکسته، با اون حال بد، نشست سر سجاده و دعا کرد، چرا خدا باباشو براش نگه نداشت؟

بعدها، وقتی یه کم ذهنم بازتر شد، این فکر سنگین تر از همیشه اومد توی ذهنم ... هر چی که مصلحت خدا باشه همونه، پس دعا برای چیه؟ چرا دعا کنم؟ شاید بدترین چیز واسه من اتفاق بیفته و من بخوام دعا کنم که خدایا نشه تو رو خدا ... ولی مصلحت این باشه که بشه! ... چرا دعا کنم پس؟

گاهی فکر میکنم باید بشینم یه گوشه و فقط نظاره گر باشم که چه اتفاقی پیش میاد ... نه اینکه تلاشی نکنم، ولی دل به این نبندم که اگه دعا کنم درست میشه... نه درست نمیشه! نه تا وقتی که خدا نخواد و صلاح نباشه... پس وقت خودت رو تلف نکن؟ ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد