خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خسته

چه اتفاقی افتاده؟

 

چرا این جوری ام؟ چرا نمیخوام باهات حرف بزنم؟ چرا حس میکنم دوسم نداری؟ چرا حس میکنم موقع عمل که میرسه موقع قبول اشتباه که میرسه دوس داشتنت تموم میشه؟ چرا حس میکنم موقع از خود گذشتن و معذرت خواهی کردن به خاطر ناراحت کردنه کسی که دوسش داری میرسه دیگه به آخر دوس داشتنت میرسی؟ چرا اینجا جاییه که من هی باید تلاش کنم؟ من باید تلاش کنم که ناراحتی تموم بشه؟

 

چرا این جوریه که راحت میتونی دلم رو بشکنی؟ وسط حرف زنمون اس ام اس بزنم بهت که ناراحتم و داره گریم میگیره و باز بی توجهی کنی و نگی دلش داره میشکنه بس کنم ناراحت کردنشو؟؟ نمیخوام که زنگ بزنم بهت و باهات صحبت کنم! نمیخوام که ناراحتیم رو مخفی کنم و به روی خودم نیارم و هی باهات حرف بزنم تا خوب بشی! دیروز این کار رو کردم و تو انقدر به روی خودت نیاوردی باز هم به شکوندن دلم ادامه دادی که دیگه دلم واقعا شکست انقد که الان واقعا اهمیت نمیدم که چی میخواد بشه ...

 

" کاش گاهی دلت به رحم بیاد و ببینی که آدم اگه حرف اشتباه میزنه و دل کسی رو میشکونه حداقل کاش سعی کنه از دلش دربیاره ... میترسم از روزی که منم دیگه این کارو نکنم ... "

 

 

امروز همون روزیه که نمیخوام این کار رو بکنم، هیچ کاری نمیخوام بکنم! نمیخوام من بیام جلو تا بعدش تو بخوای از دلم دربیاری یا معذرت خواهی کنی، نمیخوام هیچ کاری بکنم خسته م

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد