چه روز سختتت و طولانی ایی بود سه شنبه
صبح آزمایش دادن
تا ظهر توی خونه چشم به ساعت دوختن و ثانیه ها رو شمردن و لرزیدن
زنگ به آزمایشگاه و شنیدن عدد بتای پایینتر از حد انتظار:380 بجای 600!!
لرزیدن و باز هم لرزیدن
خبر دادن به مادر ها چقدر سخت بود .. چقدر کنترل بغض سختتر بود!! و آخر گریه پای تلفن وقت خبر دادن به همسر!!
رفتن برای سونو،انتظار از ساعت 4 تا 7!برای سونو شدن!!
و شوکه شدن وقتی دکتر بی مقدمه گفت: ایناهاش اینجاس!! - جدی میگیییین؟؟ - من که نمیگم دستگاه میگه،ایناهاش ببین!!!
چهار هفته و یک روز!! چهار هفته و یک روز!! هزااار بار تکرار شد توی ذهنم ...
نخطه ی کوچولوی من ...
ممنونم خدا جون که صدای دلم رو شنیدی...