خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

19.

درد شدید داشتم ساعت 2 و 3 نصفه شب


ولی خوابم هم میومد و خوابیدم، در واقع نفهمیدم کی خوابم برد


نفهمیدم کی خوابم برد و نفهمیدم چجوری از زور درد بیدار شدم!  پریدم توی دستشویی، خون بود که ازم میرفت


با ناله کشون کشون خودمو رسوندم به حموم


خدا میدونه چه کشیدم، مثل درد زایمان ... من رو کشت و دوباره زنده کرد...


و بعد از یک ساعت، همه چی تموم شد ... درد هم تموم شد و نخطه ی من که توی دلم جا خوش کرده بود جلوی چشمام از دستم رفت ...


فقط خدا رو شکر میکردم که دردها تموم شد ...


 انقدر صدام بلند بود که همسر هم همون اول بیدار شده بود و پشت در حموم با استیصال ایستاده بود ...  چه کاری از دستش بر میومد؟ غیر از بغض بخاطر دردها و ناله های من ...


خدایا، راضی ام به رضای تو ... حتما حکمتی و مصلحتی توش بود برامون ... تو دانایی خدای من .... ممنونم ازت که همسرم کنارم بود و همه ش دلداریم داد ... این از لطف تو بود .... 



خدایا ..... کمکم کن با روزهای بعد کنار بیام.... کمکم کن با روزهایی که قرار بود اون باشه و برای بودنش برنامه ریزی کرده بودم و حالا نیست کنار بیام ... کمک کن بتونم تحمل کنم اطلاع دادن به اطرافیان رو ....



خدایا دلم رو آروم کن .... 





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد