بهتره آدم به مشکلاتش زیاد فکر نکنه بنظرم. انگار وقتی که زیاد بهشون فکر میکنی،هی بیشتر قد میکشن و یوهو میبینی آوار شدن روی ذهن و جسمت.
مشکلات مالی که، خب انگار که تمومی ندارن. هربار که خودمو درگیرش میکنم یوهو میبینم که انگیزه هام ته میکشه!
این روزا میرم آزمایشگاه و میام، برای پروژه پایان نامه. یه کله و هر روز رفتم این ده روزه. کمی خسته م.
کلاس زبان که به راهه و خونه تکونی هم در راه. 4 تا کابینت رو تونسم تمیز کنم فقط. اونم فقط روز جمعه. باقی روزها نه توان دارم و نه حوصله و وقت.
قرصهای ضد التهاب تیروییدم رو هم میخورم. اوایل اسفند با نتایج آزمایش باید برم دکتر.
توی اسفند عروسی دوستم تهران دعوتیم. واسه این رفتن خیلی انرژی دارم و امیدوارم که برنامه ریزی مون خوب پیش بره.
درگیر تفکرات و عقاید مذهبیم هستم. جایی هستم که مدام از خودم میپرسم چرا؟ یا واقعا فلان اعتقاد رو داری؟ اونجایی و اون سنی که آدم رودرواسی با خودش رو میزاره و میخواد بزاره کنار.
وقتی که بین احساسات مختلفت و بین عقایدت گیر میفتی و کلی تضاد توشون پیدا میکنی.
عذاب وجدان مهمترین مسیله اییه که اذیتم میکنه و نتونستم باهاش کنار بیام. دلم فرد قابلی رو میخواد که به علمش و مشاوره ش ایمان داشته باشم و فارغ از هر عقیده ای، عذاب وجدان نداشتن بخاطر عقاید دینی رو یادم بده.
تربیت من و ماها، طوری بوده که با انجام وظایف دینی آرامش رو حس میکنیم. با خدا گفتن، با توکل به خدا گفتن، با انشالله گفتن، با هر چه خدا بخواهد و با امید بخدا به زبون آوردن.
چیزیه که خیلی راحت به زبونم میاد و اتفاقا آرومم هم میکنه. ولی با عقلم در تضاده و من واقعا گیر افتادم!
این روزا انقد سرم شلوغه که کمتر فرصت میشه که حتی بخوام نگران و ناراحت باشم برای این درگیری ذهنی. ولی خب، گاهی وقتا از اون ته ها میاد بالا و جولون میده برا خودش
تا بعد....