بعضی وقتا متوجه نمیشم که آیا روزا داره برام دیر میگذره یا زود؟؟ از یه طرف روزها رو میشمرم برای نزدیک شدن به بدنیا اومدن پسرکم، و از طرفی نگاه میکنم به تعداد روزهای باقی مونده و مدت زمانی که دارم برای نوشتن پایان نامه..
کلاس زبان هم هست و انجام دو تا کار نشستنی به طور همزمان، و نیاز فراوون به استراحت، سرعت پیشرفتم رو میاره پایین. و باعث میشه استرسناک بشم از حجم کارهام ..
نمیدونم برنامه ریزی هام چجوری پیش میره... الان که هروقت توانی باشه میشینم سر درس و کار و بارم و سعی میکنم تمرکزم روی روال انجام کار باشه نه پایانش ..
نی نی جونم هم حسابی تکون میخوره خیلیا نگام میکنن و میگن که سایزت به زنی که توی ماه هشتم باشه نمیخوره! این حرف یه کم نگرانم که میکنه؛ اما چون افراد زیادی رو دیدم و شنیدم که مثل خودم بودن؛ و اینکه توی آخرین سونو و مراجعه به دکتر سایز رحم و جنین رشد خوبی داشت و از طرف دیگه، حدود 12 کیلو وزن اضافه کردم در مجموع!، بنظر میاد که همه چی نرماله و برای همین زیاد درگیرش نمیشم.
این چندروز برف زیادی اومده. من عاشق برفم! عاشق باریدنش و سفیدیش! بعضی وقتا این حس رو دارم که تمام دفتر و دستک هام رو بندازم هوا و شکمم رو توی بغل بگیرم و با نی نی ام شادی کنان برقصم و برفها رو نگاه کنم! اما بعدش به خودم میگم انجام دادن کارهات و به سرانجام رسوندنشون هم شادی خودش رو داره دختر!! نی نی میاد و بغلش میکنی و اونوقت با شادی باهاش وقت میگذرونی!! اینجور وقتها دستم رو میذارم روی شکمم و همونطوری که نی نی ام برای خودش بازی میکنه و زیر دستم میلغزه، به نوشتن و کارهام ادامه میدم
از اونجایی که مدتیه دچار سندرم بی خوابی شدم و شبها بعد از سه یا چهارساعت خوابیدن بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره؛ پس الان ساعت 5 صبح من بیدارم!! و معمولا میشینم پای کتابها و لب تاپم و کارهام رو انجام میدم.
نی نی جان، جان مادر، امید زندگی من و بابات شدی. بابات امیدوارانه دست میذاره روی شکمم و با هر حرکتت، نوازشت میکنه. گاهی هم دلتنگ میشه و سرش رو میذاره روی شکمم و امیدواره که تکون بخوری و شاید هم صدایی از داخل شکمم بیاد و اون بشنوه!! دلمون برات تنگه و دوستت داریم عزیزم. سالم بمون و خوب رشد کن پسرکم. ما بی صبرانه منتظرتیم