خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

به وقت دفاع!

امروز، درواقع دیروز:))، دفاع من بود! 


شب قبلش تا ۴ خوابم نبرد! و صبح هم ۶ و نیم بیدار شدم و دیدم کیان بیداره. کنار خودم اوردمش و بهش شیر دادم، حسابی شیر خورد بچه م و خوابید. بعد بلند شدم و کم کم شروع کردم به اماده شدن.


شب قبلش پک پذیرایی رو آماده کرده بودیم و پذیرایی میز استادها رو هم‌ همینطور. ساعت ۸ و خورده ای با اسنپ رفتم دانشگاه با یه خروار وسیله. ساعت ۹و نیم هم مامانم و همسری و کیان با پک ها و سبد گلها اومدن. 


اساتیدم ۱۰ اومدن. و خلاصه که شروع کردم. همون اوایل هم کیان شروع کرد به سر و صدا:)) که مامانم بردش بیرون


از نحوه توضیحاتم راضی بودم. مسلط بودم و شمرده حرف زدم. نوبت داورا شد که اولین داور دکتر ر.حمانی بود و بعد از تشکر و اینا، موتورش رو روشن کرد دو بار که رسما با بولدوزر از روم رد شد:)) گفت که شما که دانشجوی ژنتیکی فلان مطلب که پایه ژنتیکه رو باید بدونی و اصلااا قابل قبول نیست هییچ دلیلی  البتههه که من با راهنمایی های قبلی دوستان، کلا اماده بودم که سر تعظیم فرود بیارم و بخاطر همین کلا دلیل و بهونه ای نیاوردم :))) و گفتم بله حق با شمااااست. 


یه بارم استاد راهنمام دعوام کرد که چرا وقتی جواب رو میدونی با قاطعیت جواب نمیدی! دیگه از اونجا من رفتم روی دور قاطعیت و خیلی محکممم اطلاعاتمو ریختم روی داریه


دیگههه هر سوالییی که پرسید خیلی دقیق جواب دادم و دهنش بسته شد و نتونست بولدوزر بازی کنه باهام:دی


تقریبا یک ساااعت به سوالای دو تا استاد داور جواب دادم:/ کف پام و کمرم داغون شده بوودهااا


اخر هم استاد راهنمای اصلیم یه طرفداری حسااابی ازم کرد و گفت که امیدوارم که به همون اندازه که ریزبینی شد توی بررسی پایان نامه تون، به همون اندازه هم‌ بهتون آموزش و اینها داده شده باشه و دانشگاهتون بهتون امکانات و تجهیزات داده باشه. کیف کردیم همگی:دی


پسرمم هم از اواسط جلسه بیرون از اتاق جلسه دست مادرشوهر بود و دانشگاه رو میگشت برا خودش:))


اخر هم که بیرونمون کردن و یه ببست دقیقه ای وایسادیم تا نمره بدن که نمره کامل ندادن و ۰/۲ کم کردن ایش:/


بعد هم عکس بازی با استادها و خونواده و مدعوییین


و بعدش هم جمع و جور کردن و پیش بسوووی خونه


پسرم دیگه اخرا خسته شده بود و نق میزد. از دانشگاه که اومدیم بیرون هم خوابید دیگه.


همینا دیگه. یه چیز دیگه هم هست که دلم میخواد بنویسم چون غردونی ام‌ رو پر کرده. ولی از یه طرف هم تجربه نشونم داده این احساسات منفی گذرا هستن. برای همین هم نمینویسمش، تا ببینم چی میشه.



انگار هنوز استرس پایان نامه باهامه، ۱۰ و نیم خوابیدم و ۱۲ بیدار شدم. الان ساعت چهار و نیمه و هنوز بیدارم و نتونستم بخوابم با وجود اینکه خوابم این چند روزه کم بوده! سردرد هم دارم تازه!!:(


مامانمم پنج شنبه ظهر میره! یعنی همین فردا:(



تا بعد





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد