خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

حنا :دی

خب خب


خونه رو گرد گیری کردم و ولو شدم. همسری رفته عروسی. اینجا توی تبریز مردها رو توی یه تاریخ جداگونه از خانوما دعوت میکنن برای عروسی. بهش هم میگن حنا. البته بعضیا اون حنا رو هم نمیگیرن و بنابراین‌آقایون کلا از عروسی فقط پول آرایشگاه خانومشون و کادو اینا رو میفهمن  مراسم اصلی عروسی که عروس میره ارایشگاه و فلان سه چهار روز دیگه ست که خانوما، یعنی ماها، دعوتیم. آقایون میشینن توی خونه 


یادمه اولین بار کلییی تعجب کردم. داشتیم آماده میشدیم برا عروسی، بعد دیدم همسری از جاش تکون نمیخوره ولو شده روو فرش برا خودش  تعجبناک گفتم چرا پا نمیشی آماده شی؟ اونجا بود که فهمیدم آقایون دعوت نیستن و شاخهام سبز شد   

خلاصه که همسری خونه نیس و من هم کیان رو خوابوندم و گردگیری ایی که از چند روز پیش نصفه مونده بود تموم کردم و ولو شدم فاینالی.


احتمالا ده روز تا دو هفته دیگه برم شمال. باز هم احتمالا من حدود یه هفته زودتر برم و بعدش همسری بیاد و با هم برگردیم. هم تولد برادرزاده م اخر مرداده و هم فردای تولد عروسی دعوتیم عروسی هم اتاقیم توی کارشناسی که اهل خویه، ولی شوهرش سارویه و عروسی رو ساری قراره بگیرن، شیش هیچ به نفع من که شمال رفتنم متقارن شده با عروسی دوست ترکم توی شمال


دیگه همینا. باید شروع کنم شبها به تصحیح پایان نامه برسم تا بتونم ببرمش دانشگاه. ایشالا قسمت باشه از فردا شب شروع کنم. خونه رو هم یه دور تمیز کردم، فقط جاروبرقی مونده که همسری انجام میده، پس میتونم یه کم به کار پایان نامه سرم رو گرم کنم ایشالا.


دیگه واقعا همینا 



نظرات 1 + ارسال نظر
نگاه پنج‌شنبه 10 مرداد 1398 ساعت 23:42 http://negahekohestan.blog.ir

چه جالب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد