خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

ما در شمال!

امروز میشه یه هفته که من اومدم شمال، خونه مامان جونم 

البته دیروز ظهر همسری هم به ما ملحق شد.


من و پسرم با اتوبوس اومدیم و پسر گلم خیلی راحت بود. کریرش رو برداشته بودم و تمام طول راه هر وقت که خواب بود گذاشتمش توی کریرش. 


ساعت ۲ونیم‌ حرکت کردیم. کیان تقریبا هر دو ساعت یه بار حدود نیم ساعت تا یه ساعت میخوابید. در طول بیداریش هم با دور و برش سرگرم بود توی بغلم. حدود ۹ شب هم خواب شبش شروع شد تا مقصد خوابید، و فقط چندباری برا شیر بیدار شد.


ساعت ۴ و نیم رسیدیم، بابام اومد دنبالمون.


توی این یه هفته بیشتر وقت من توی روزها به نگهداری کیان میگذشت. عصرها که داداش کوچیکه و خانومش هم‌ میومدن سرم یه کوچولو خلوتتر میشد، البته یه روزایی داداش بزرگه و خانومش و برارزا هم بودن.


خواهرک هم دوشنبه صبح یعنی دو روز پیش رسید و حسابی دور و برمون شلوغتر شد. سر من هم خیلی خلوتتر شد چون خواهر زیاد با کیان وقت میگذرونه. 


دیروز ظهر هم که همسر جان با ماشین جدید و یه خرواار وسیله جدید رسید!!  و من کلا سورپریز بودم


ماشین رو میدونستم البته. ماشین خودمونو دو هفته پیش فروخته بودیم و منتظر بودیم ماشین خوب گیرمون بیاد. که البته چون عجله داشتیم فعلا یه ساینا خرید همسری، تا بعد!


سپس مشاهده کردم که یه گوشی جدید هم داره همسری! که واقعااا سورپریز شدم و حسودی هااا نمودم که چرا گوشیش از مال من بهتره  طوری که سوژه ی همه ی اهل خونه شد تا شب  و چمدون رو وا کردم و دیدم که از هر گوشه ش داره یه وسیله جدید برای همسری میزنه بیرون شلوارجین و تیشرت و شلوار خونگی و لباس زیر و همههه چییی. دیگه قاطی کرده بودم

البته که طفلکم واقعا نه لباس و نه هیچییی دیگه نداشت و مدتها بود خرید نکرده بود.گوشیش هم دو سال بود که صفحه ش شکسته بود و این اواخر که کلا بالا هم‌ نمیومد و از گوشی قبلی من داشت استفاده میکرد. خلاصه که مبارکش 


یکی دو ساعت بعد از رسیدن همسری هم رفتیم دریا. پسر خوشگل ۵ ماه م رو بردم قسمت خانوما توی آب، همه هم کلی به به چه چه کردن که ماشالا مثل عروسکه و فلان  غریق نجاتا هم اومدن بردنش و نوبتی بغلش کردن


اومدم بچه م رو بعد از دریا زیر دوش بشورم دیدم آبش سرده!!  ولی چون تمام‌ تن بچه م ماسه ای بود مجبور شدم تند  و کوتاه بگیرمش زیر آب و سریع حوله بندازم دورش. بعد هم‌ حسابی پوشوندمش و خدا رو شکر سردش نشد. البته هوا هم گرم بود.


دیگه بعدش هم دور هم بودیم و لب دریا عکس هم کلی گرفتیم. اومدم بچه م رو ببرم کنار مامان اینا که دیدم روی شونه م خوابید فداش بشم! اونجا برای برارزا جونم که تولدشه امروز، اهنگ تولد مبارک گذاشتیم و کیف کردیم و بعد هم بسوووی خونه!


دیروز خیلیی تجربه خوبی بود و بهم خوش گذشت، ذوق کردم که ثبتش کنم!


آها راسی، همسری هروقت که پول توی دست و بالش هست و خرید میکنه خیلی روحیه ش بهتر میشه، خرید چه برای خودش چرا برای خونه و چه برای ما. از دیروز خدا رو شکر خیلی حالش خوبه. با اینکه کلی سربسر طفلکم گذاشتم‌ بخاطر گوشیش که از مال من بهتره، ولی بازم عشق و محبتش رو حس میکردم کاملا عزیزدلم




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد