خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

...........

بدجور خرابم بدجور

داغونم


حال خودم رو نمیفهمم


درگیر داداشم ایم... کسی رو میخواد و چندماهه که حرفش رو با بابا زده.. و الان که میخواد اقدام کنه بابام تازه ساز مخالف هاش شروع شده .... 


بقدری امشب حال داداشم خراب بود که خونه پیشش موندم و نرفتم مهمونی.. 


وای از اون استیصالی که توی چشماش بود و با اون چشم ها و با اون اضطراب به من زل می زد که چه کنم؟ و وای از اون امیدی که توی چشمهای من جستجوش می کرد... و منی که از درون و بیرون میلرزیدم ... ولی با همه ی قدرتم ظاهرم رو و صدام رو آروم میکردم تا بتونم بگم درستش میکنیم...وقت هست درستش میکنیم....


و واقعااا، به معنای واقعی، از درون میلرزیدم.... که چطور درستش میکنیم؟ کی با پدر من میتونه دربیفته آخه.....


مسایلی هست که حال و توان گفتنش نیست... کاش این روزهای پر از دلهره برای داداشم تموم بشه و اون نتیجه ای که میخواد رو بگیره ... توی خونه قادر به حرف زدن نیستم از شدت حال بد.... حتی با همسرمم نمیتونم حرف بزنم.. به خودم میگم چی بهش بگم اخه، فقط اشکم میاد اگه حرف بزنم....



حالم خوش نیس...... خدایا یعنی میگذره این حال؟؟؟؟ استرس رو با تمام تنم حس میکنم...




سال نو حال نو:)

سال نو مبارک


با سال نو، حال من هم نو شد انگار


جالبه که شب قبل حال بدی داشتم الان که خوبم 


ایشالا امسال سال خوبی باشه


توی درس و زندگی و .. کلی موفقیت داشته باشیم همگییی


و من نی نی داشته باشم توی سال جدید 



کاش..

تهران خوب بود هاا، غیر از یه اعصاب خوردی که اون اولا درست شد و هنوزم ذهنم کمابیش درگیرشه

به خودم میگم دختر آخه تو چته چرا هولیییی، اخه گوش بده طرف چی میگه بعد هول هول یه کاری رو انجام بده

بیهوده الکی باعث شدم یه داستانی درست بشه و یه ناراحتی که غمش روی دلمه

همون غم باعث شد همه ی لحظات گردش و تفریح تهش یه غصه توی دلم باشه

البتهه به غیر از شب عروسی که هرچند کوتاه بود ولییی پر از خنده و شادی بود و واقعا دلم به همون خوشه

الانم که دو روزه برگشتیم. کار خونه تکونی رو امروز شروع کردم اما یه کم ناخوش احوالی باعث شده که زیادم کار خاصی نکنم


زبان هم که فاینالش رو شدم 88.5 و خوب بود

.

.

این دفعه منتظر چی باشیم؟ عید، که بگیم حالمون بهتر میشه

عید... یه هفته مونده

خونه تر و تمیز میشه.. برق میزنه

5ام 6ام هم که میرم شمال یه ده روزی



یه روزی یه جایی یه کسی یه جوری یه چیزی،،، صبر داشته باش صبر داشته باش.....


هرچی فک میکنم، انرژی منفیه بخاطر همون داستانیه که خودم مقصرش بودم...... دلم خیلی کدر شده واسش و همه ش با خودم در جنگ و جدالم...


درست میشه درست میشه صبر داشته باش صبر داشته باش......




مرا چه میشود آیا

چهارشنبه غروب فاینال زبان

چهارشنبه شب حرکت به سمت تهران چون فرداش عروسی دعوتیم

ماشالا انقدم کلاس زبان سنگین شده، از اول هفته آزمایشگاه نرفتم بخاطر فاینال

منم چند روزه بی انرژی ام نمیدونم داستان چیه

قراره تهران هم کلی بهم خوش بگذره ولی بازم بی حس و حال و خوابالوام

دیشب سشوار داشتم میکشیدم زد یه تیکه از موهامو سوزوند و جدا کرد انقد غصه خوردم براش

از کارای خونه تکونی کلااا عقبم اصلا فرصت نشده انجام بدم خونه رو نگاه میکتم افسردگی میگیرم

کم خواب شدم همه ش بی حال و خواب آلوام ولی خوابم هم نمیبره 

کلا نمیدونم چخبره چمه چهار پنج روز اخیر

با خودم میگم امتحانمو بدم حالم بهتر میشه یحتمل

بعدشم بیام بیفتم به جون خونه

بوینیم چی میشه


آخر اسفند حتما میام میگم به به چقد خوبه همه چی

حتااا شایدم بعد از تهران برگشتن خوب باشه حالم 



این یا اون؟؟

بهتره آدم به مشکلاتش زیاد فکر نکنه بنظرم. انگار وقتی که زیاد بهشون فکر میکنی،هی بیشتر قد میکشن و یوهو میبینی آوار شدن روی ذهن و جسمت.

مشکلات مالی که، خب انگار که تمومی ندارن. هربار که خودمو درگیرش میکنم یوهو میبینم که انگیزه هام ته میکشه!


این روزا میرم آزمایشگاه و میام، برای پروژه پایان نامه. یه کله و هر روز رفتم این ده روزه. کمی خسته م.


کلاس زبان که به راهه و خونه تکونی هم در راه. 4 تا کابینت رو تونسم تمیز کنم فقط. اونم فقط روز جمعه. باقی روزها نه توان دارم و نه حوصله و وقت.


قرصهای ضد التهاب تیروییدم رو هم میخورم. اوایل اسفند با نتایج آزمایش باید برم دکتر.


توی اسفند عروسی دوستم تهران دعوتیم. واسه این رفتن خیلی انرژی دارم و امیدوارم که برنامه ریزی مون خوب پیش بره.


درگیر تفکرات و عقاید مذهبیم هستم. جایی هستم که مدام از خودم میپرسم چرا؟ یا واقعا فلان اعتقاد رو داری؟ اونجایی و اون سنی که آدم رودرواسی با خودش رو میزاره و میخواد بزاره کنار.


وقتی که بین احساسات مختلفت و بین عقایدت گیر میفتی و کلی تضاد توشون پیدا میکنی. 


عذاب وجدان مهمترین مسیله اییه که اذیتم میکنه و نتونستم باهاش کنار بیام. دلم فرد قابلی رو میخواد که به علمش و مشاوره ش ایمان داشته باشم و فارغ از هر عقیده ای، عذاب وجدان نداشتن بخاطر عقاید دینی رو یادم بده.


تربیت من و ماها، طوری بوده که با انجام وظایف دینی آرامش رو حس میکنیم. با خدا گفتن، با توکل به خدا گفتن، با انشالله گفتن، با هر چه خدا بخواهد و با امید بخدا به زبون آوردن.

چیزیه که خیلی راحت به زبونم میاد و اتفاقا آرومم هم میکنه. ولی با عقلم در تضاده و من واقعا گیر افتادم!


این روزا انقد سرم شلوغه که کمتر فرصت میشه که حتی بخوام نگران و ناراحت باشم برای این درگیری ذهنی. ولی خب، گاهی وقتا از اون ته ها میاد بالا و جولون میده برا خودش


تا بعد....





هرچه پیش آید خوش آید..

چند روز بود عضله گلوم دردناک بود

یکی دو روز بعدش صبح از درد شدید گلو و گردن و فک بیدار شدم با همسری رفتیم دکتر گفت سرماخوردگیه و بخاطر درد شدیدم سرم با آمپولای مسکن تجویز کرد و آنتی بیوتیک و مسکن داد

ولی من خوب نشدم که، یه هفته اوضاعم همین بود تا رفتم پیش متخصص گوش و حلق و بینی

آزمایش نوشت که تا جوابش بیاد یه هفته ای طول میکشید منم که فاینال زبان داشتم خودمو با مسکن آروم نگه داشته بودم دیگه

یه سرچی هم توی نت کردم و دیدم احتمالا مشکل از تیروییده و التهابش

پنجشنبه جواب رو گرفتیم رفتیم دکتر، معلوم شد آزمایشگاه یاد رفته تیتر یکی از هورمونهای تیرویید رو اندازه بگیره

خلاصه که امروز باز رفتم آزمایش و جوابش باز تا پنجشنبه طول میکشه آماده شه

استاد راهنمامونم گفته چهارشنبه و پنجشنبه این هفته جلسه آموزشی پایان نامه رو میخواد بزاره

حالا من میخواسم بعد فاینال زبان برم شمال سه ماه و نیمه که شمال نرفتم دارم میمیرم دیگه

فعلا که دارم کشکمو میسابم احتمالا هفته دیگه بتونم برم شمال

و تازه، احتمالا باید قرص مصرف کنم تا یه مدتی و احتمالا برای بارداری هم نمیشه اقدام کرد

چه بدونم والا قسمت اینجوریه انگار چه کنم چاره ای نیست

چی بگم توکل به خدا، هرچه پیش آید خوش آید...



پروپوزالی که از سر گذراندیییم

ماموریت اول که همانا دفاع پروپوزال باشد انجام شد

البته که داورها بهونه هایی گرفتند ولی ما حواله کردیم به امحا و احشای درگذشتگان تاریخ


الانم که درحال زبان خوندن برای کانون زبان و امتحان پایان ترم


باشد که رستگار شویم و پروفسور



:)

این ماه هم گذشت .


قسمت نبود این ماه هم.


ناراحت که شدم مطمءنا


ولی توکلم به خداست.


و اینکه بالاخره که میاد. هر وقت که بیاد، حتما همون زمان بهترین زمان بوده براش


هرچهههه خدا بخواهد



خسته نباشم:دی

مثل هر ماه، منتظر


البته بعد از استفاده از کیت، تازه فهمیدم که کلا محاسباتم اشتباه بوده ماه های قبل  خسته نباشم واقعا


خلاصه تا یه هفته دیگه معلوم میشه این ماه چیکاره حسنم


فعلا در حال نوشتن پروپوزالم، و تقریبا تموم شده، یعنی دارم تایپش میکنم تا بفرستم برای جناب استاااد راهنما، امام (ع)


توی فامیلیش امام داره 


خلاصه کههه، اینجوریاااا



تا بعددد و خبرهای بعدیییی


منتظر

منتظر و منتظر


برای شروع سیکل بعدی به احتمال خیلییی زیاد


خدایا، توکلم بر تو.


پی نوشت 10 ام نوشت: اومد


با قدرت به سوی آینده و سیکلهای بعدی