خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

رختشور خونه ی دلم!

بازم خیلی وقته ننوشتم..؟..


حال و احوال خوبه.. کمی و کاستی هست، خوشی هم هست... بهرحال خاصیت زندگیه..


اما الان؟

تهرانم، خونه ی خواهرک. اون خوابیده و من بیدار..

یه سفر هفت روزه ی یوهویی رفتم شمال،برای رفع دلتنگی؛ و دو روز هم تهران ..


توی دلم دارن رخت میشورن. یه چیزی مدام میلوله توی دلم که حالم رو ناخوش میکنه، استرس میندازه به جونم


البته، کلا وقتی که قرار به یه تغییر هست، مخصوصا مسافرت ها؛ من اینطور میشم. الان هم شاید دلیل همین باشه!


ولی خب بهرحال،حس بدیه!


این روزها من و همسری،فشار مالی خیلی بالایی رو تحمل میکنیم. انقدر که از نظر عصبی خیلی ضعیف شده م. با خودم میگم وقتی برمیگردم خونه، دوباره اون فشارها هست و دلم باز هری میریزه پایین!


 و دلگرمیم آغوش گرم همسرمه که دلم براش تنگ شده! خدایا به همه ی عزیزانم اگر دوست دارند؛آغوش گرمی بده که تسلای دلشون باشه


الهی آمین


خدای مهربونم دلم رو هم آروم کن تا حالم بهتر و بهتر باشه، اینجور دل نگرانی ها حال آدم رو بدجور خراب میکنه




شادی برای خودم،غم برای وبلاگ!!

میان این همه سکوت...


حرفی نمانده است..


و باد لحظه های مرا می وزد


امروزم در انتظار فردای دیگری ست...


فردایی نه بی شباهت به امروز، نه بی شباهت به دیروز...


از خود میپرسم؛ در آن فردا، آیا خواهم گفت ... خواهم گفت که حالم خوب است، بهترم؟؟


روزهای سخت، آمده اند و رفته اند... گاه نگریسته ام و دانسته ام با گوشت و استخوان خویش؛ که میگذرد!


اما چه سخت است، چه سخت است در آن لحظه ی ناامیدی؛ به خودت باور بدهی که میگذرد! با آنکه هزاران بار آن لحظه برایت تکرار شده و گذر کرده است!


با خود میگویی؛ چه حاصل از تلاش! درجا خواهی زد برای تمام عمر!  و تمام سختی ها و موانع و کاستی ها و نداشتن ها را به جلوی چشم میاوری... و مرور میکنی.. و مرور میکنی! مانند نمکی که بر زخم بپاشند!


و خسته میشوی... نالان و درمانده، به دیگران مینگری... و باز ناامیدی.... و اینکه چه چاره ای داری جز مبهوت ماندن و غصه خوردن و یاد آوری تمام نداشتن ها؟؟


دلم تنگ است


و هر سازی که میبینم بدآهنگ است


و هر سازی که میبینم، بدآهنگ است.....


#یه_صبح_پرازناامیدی#پرازمقایسه#پرازنداشتنها


پ.ن:شادی ها برای خودم،غمها برای وبلاگ! یه نگاه که به آرشیو بندازی همین دستگیرت میشه!



یادم رفت:دی

خب


یادم رفت بیام و بنویسم


نی نی در کار نبود


ایشکال نداره عجله ای نیس حالا


تا بعد

هستی؟

برای بار دوم میگم..


اون تو هستی مامان؟؟


من ترم دیگه پایان نامه دارم، اما بهرحال تصمیم گرفتیم که اقدام کنیم!..


با خودم میگم، اگر باشی، خوبه.. اگر نباشی هم، اون هم یه مزیتایی داره!.. خنده داره که برای نبودنت هم مزیتهایی برای خودم ردیف کرده م! که البته تنها دلیلش پایان نامه مه...


خدایا من به تو سپردم. تو هم منو تنها نذار..


حالتهام شبیه بودنته! و تا سه چهار روز دیگه معلوم میشه.. 


منتظرم



31. مشغله های فکری..

اوههه باز اسباب کشیییی

ولی اینبار حتاااا سختتر از دفعه های قبل


جمعه اسباب کشی میکنیم!همین جمعه ها؛یعنی سه روز دیگه بعد قصه اینه که خونه جدید هنوز آماده نیست و تاریخ تحویلش اول شهریوره! الان دارن کمدهاش رو نصب میکنن و بعدش هم باید رنگ کنن خونه رو


جمعه چندمه؟15ام! یعنییی تا اول شهریورررر 15 روووز ناقبل مونده!! 


منم قصد کردم که برم وسیله ها رو بزارم توی اون خونه و روی همه چی یه پارچه بکشم ووو برم شمااال تا خونه آماده شه!


تازه این،وضعیت رو سختتر میکنه اخه بایددد همه ی وسیله ها حتی دم دستیها حسابی بسته بندی شن! و واقعا سخته واقعااا خب من رسما دست تنهام. هم برای جمع کردن وسیله ها و هم بعدا برای باز کزدنشون. چون همسری همه ش سرکاره ... و اصلا وقت نداره طفلک. 


...


اینا یه طرف، تنهایی ایی که حس میکنم ... یه طرف دیگه...


خب همسر گناهی من وقت خوابیدنم نداره! چه برسه که نیم ساعت کنار هم بشینیم .. یعنی این 15 روز فک کنم دو یا سه بار شده که یه ساعت،حالا یه ذره بالا و پایین، پیش هم نشستیم و یه چایی خوردیم..و خب روحیه من واقعا خراب میشه اینجور وقتا .... بدجور احساس تنهایی میکنم و کمبود همسری  خیلی به چشمم میاد.. به خودم میگم اون موقع که کمتر میرفت سرکار بهتر نبود؟.. البته که خودم میدونم برای زندگیمون لازم بود و هست؛ و اینکه بیشتر از همه فشار روی همسری طفلکمه، ولی این فکرا بازم میاد سراغم...


حالا برم شمال شاید اوضاعم بهتر شد... شاید...




30.حل مسایل:دی

اورکاااا اورکاااا


یافتیم یافتم


خونه قولنامه کردیم کلکش کنده شددد رفتتت هوراااا


یه خونه بزرگگگگ خوشگل صفر 


ولی واقعا اجاره خونه ها گرونه بخدا هرچند واقعا از خود خونه راضی ام ولی نگرانم بخاطر هزینه ها.. حتی خیلی جدی به فکر کار افتادم، با وجود دانشگاه و تصمیم به بچه دار شدن .. واقعا پولی که بگیرم به درد زندگیمون میخوره و نگرانیمون رو کم میکنه.. نمیدونم دیگه توکل به خدا ..



و درباره توهمم،خب توهم بود  امروز مهمونم اومد و از دل درد و کمر درد روو به موت بودم و قرص خلاصم کرددد


البته ناراحت هم نشدم زیادا اسباب کشی در پیش دارم،میخواستم شمال برم، داداشیم قرار بود بیاد پیشم،حتا میخواسم تهران برم و خب الان میتونم برنامه ریزیش رو بکنم و راضی ام


اخر ماه تولد برادر زادمه، و میخوام برنامه ریزی کنم برای رفتن، از اونورم خاله م اینا میخوان بیان و میخوام برای اونا هم شمال باشم


راستی خونه مون حاضر نیست هنوز! دارن کمد هاش رو نصب میکنن و بعدشم باید رنگ کنن خونه رو! گفتن که تا اخر ماه طول میکشه،ولی صاحب خونه فعلی ما خونه ش رو تا یه هفته دیگه میخواد! چه گونه خاکی بر سر بریزم؟؟ آلاخون والاخون نشم


من که میگم یه کله پا وایسیم و بگیم خونه مون تحویلش اخر مرداده و ما هفته اخر میتونیم پا شیم. خب چه خاکی بر سرمون بریزیم! خونه دیر اماده میشه خووو


بشدت هراس دارم از دربدری


خدایا میشه از لحاظ مالی اوضاعمون بهتر شه؟خیلی  نگرانم


اینجور وقتا میگم کاش خونه سطح پایینتر میگرفتیم،ولی بعدش باز پشیمون میشم چون نهایت خونه ای با صد تومن یا صد و پنجاه پایینتر گیرمون میومد، بعلاوه؛ این خونه رو همین الانش،دست پایین، دویست سیصد کمتر از قیمت اصلیش اجاره کردیم، و واقعا ارزش داره که پول بدی براش



نمیدونم توکل به خدا، امیدوارم بهمون فشار نیاد...



29. دغدغه های من

عایااا من توهم دارم؟


بار قبل که باردار شدم، یه هفته بعد از تخ.مک گذاری حالت شبیه پری.ود داشتم و دل درد و کمر درد و فشار پایین! 


الان همین علایم رو دارم! ولی شک دارم که نکنه دارم زودتر پر.یود میشم و این نشونه ها بخاطر اونه؟


یه خونه پیدا کردم که تقریبا همه جوره ازش راضی ام! از خدا که پنهون نیس از شما چه پنهون که چون یه کم شک داشتم برای قرص شدن دلم استخاره هم کردم!!


عاالی اومد استخاره با نام خدا شروع شده بود و گفت هر کاری میخواین انجام بدین زود تند سریییع انجام بدین


من هم خدایی خیلی دلم قرص تر شد! با شیمار جان رفتیم یه دور دوباره خونه رو دید زدیم و اونم خوشش اومده بود.. قرار بنگاه گذاشتیم برای فردا!! حالا دیگه نمیدونم چی پیش میاد من که به همسرخان گفتم همییین رو میخوام و بسسس والسلااام نامه تمااام


حالاا اگه فردا خبرهای خوشیی در کار بودم میام و میگمممم


امروز کلاس زبان بودم برای دومین بار ازم درس پرسید منم که بچه مثبت و درسخون به همه سوالات پاسخ صحیح دادم


خب فعلا چیز دیگه ای یادم نیمیاااد تا بعدددد


فردا نوشت ساعت 11 صبح: رفتیم بنگاه برای امضای قرارداد! اومدیم سر مبلغ چونه بزنیم یوهو دیدیم پول پیش 5 تومن بیشتر از اونیه که فکر میکردیم! هیچی دست از پا درازتر اومدم خونه..


پی نوشت: خدایا دیگه جون ندارم نمیکشم یه ماه و نیم بیشتره ها، داغون شدم بخدا...


28.

یه علاقه مندی که جدیدا پیدا کردم اینه که یه جایی خونه بگیریم که دیگههههه چشمم به هیچکدوم از این بنگاهیا نیفتهههه


نه تنها حالم از بنگاه دیگه بهم میخوره، بلکه همههههه شون من رو میشناسن!! بی اغراق یه ماه و نیمهههه که دارم میرم به بنگاه ها سر میزنم اخهه!!


از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که تا همین بیست،بیست و پنج روز پیش وقتی یه مورد مناسب پیدا میکردم که مثلا بریم ببینیم همسری یادش میومد که حوصله نداره بریم خونه ببینیم! بعدش دیگه دید که نهههه داره خطری میشه و باید خونه رو تخلیه کنیم، این شد که جدی گرفت


 توی این مدت دیگههه هر بنگااااه که میرم توی دلم میگم الان یارو میگه وااای باز این زنه اومد


منم وقتی وارد میشم اول از همه میگم با زحمتای ماااا  و اینگونه راه هرگونه شکایت رو بر بنگاهی میبندم باشد که رستگار گردممم


یه مسیله ی دیگه ای که وجود داره اینه که همه ی خونه های اجاره نرفته ی بدرد نخور در منطقه رو میشناسم  تا یارو میگه پشت رستوران ج... میگم جلالی؟؟ اون که 110 متره طبقه چهاره کمد دیواریش توی پذیراییه؟؟   یارو میگه کوچه بغلی یکی هست .. میگم ارههه اونی که روشوییش توی حمومه؟؟ چشای بنگاهیه میزنه بیرون میگه ماشالا خانوم همه جا رو هم که گشتیییی


خلاصههه این بود تجربیات من از دنبال خونه گشتننن


راسییی لامصب هوا بدجووور گرم شده من که دارم کبابی میشم وسط خونههههه




27. درهم و برهم!

سلااام جمعه همگی بخیرررر


امروووز 25 تیرررر و همچنان از خونه خبری نیست


چرا خونه ها اینجوری شدن؟؟ شاید هم من سخت گیرم!!

115 متر خونه،بعد پذیراییش رو کوچیک دراوردن که مبل و میز سخت جا میشه!! یا کمد دیواری نداره!! یا اشپزخونه یه وجبه! یا مثلا روشویی که باید توی دسشویی باشه توی حمومه!!


خب منم نمیخوام دوباره سال دیگه یا دو سال دیگه بگم این خونه فلان ایراد بزرگ رو داره و باید پاشیم! خسته شدم از اسباب کشی و دنبال خونه گشتن خوو


یه دونه خونه پیدا کرده بودبم یکی دو هفته پیش، نامرد خیلییی خونه خوبی بود!! تا دم امضای قرارداد هم رفتیم ولی صابخونه یوهو گفت نه! بعد کاشف به عمل اومد که یارو حساسه و چند بار دیگه هم این کار رو کرده!


راسی این ماه امکان داره نی نی داشته باشم البته فقط امکان داره  طبق نظر دکتر باید دو ماه دیگه اقدام میکردیم که میشه شیش ماه بعد از سقط. ولی خب شانسه دیگه، پیش میاد 


دلم؟؟ دلم میخواد که نی نی باشه!! با اینکه هنوز خونه نگرفتیم و اسباب کشی و چه و چه، ولی احساس میکنم که خیلی دلم بچه میخواد، البته ماههاست که دلم میخواد! 


دیگه .. فعلا هیچی .. فردا کلاس زبان دارم و لغات رو میپرسه و هنوووز نخوندمشووون برم به درس و مقشم برسم


26. معضل تکراری اینجااانب: خوووونه

سلااام


امروز بیست تیر!! ما با پشتکار نشستیم توی خونه ای که قرار بوده پاشیم و هنوووز خونه مناسب پیدا نکردیم!!


وای خدا میدونه چقدرررر استرس کشیدم این یه ماهه!! یعنی همه سختی های زندگی متاهلی توی این چهار سال یه طرف، این دنبال خونه گشتن واسه خودش به تنهایییی اووون طرف!! پیرم کردددد


دلم یه خونه بزرگ و خوشگللل میخواد .. یه خونه حسابیییی.. خیلیی هم براش برنامه ریختم و آرزو دارم    


حالا صابخونه نیاد سر وقتمون و بار و بندیلمونو نندازه توی خیابوووون خعلیههه والا بوخودااا


راستی واسه نی نی هم توی شهریور میخوام اقدام کنم .. تا خدا چی بخوااااد


حرفام تموم شد چقد زوووود



بعدا نوشت:     راستی کلاس زبان میرم!! این دفعه توی کانون زبان ایران ثبت نام کردم لول 8


بعدا نوشت یوهو یادم اومده:    احتمال بسیاااار زیاد امسال ارشد قبول میشم!! ژنتیک ! البته یه کم استرس دارم چون میخوام باردار هم بشم ولی توکل به خدا ... فوقش یه ترم مرخصی میگیرم دیگههههه