خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

خودم، یک وال- ایی

میخوام خود واقعیم باشم، فقط خودم...

پ.لیس امن.یت اخل.اقی :/

کلاس زبان داشتم دیروز، اولین جلسه ازترم جدید.  ساعت 6 کلاس شروع میشد. خواب هم مونده بودم بدو بدو آماده شدم رفتم کلاس

اصلا یادم نیست سر و وضعم چطوری بود چون عجله ای اماده شده بودم موهامم همینجوری هول هولی بسته بودم

ماشین رو هم بدو بدو پاک کردم و رفتم کلاس

بعد یه ساعت پیش اس ام اس اومده از پلی.س امنی.ت اخ.لاقی:| که تخلف کد 15 ساعت 17:56 و فلان جا توی ماشین رخ داده و ظرف یک ماه به فلان آدرس مراجعه کنید وگرنه ماشین توقیف میشه:| حالا من اصلا چیزی یادم نمیاد، عجله داشتم خیلی هم قیافه م ساده بود اصلا شال و فلانم هم حواسم بهش نبود ولی وقتی میفته معمولا درستش میکنم،مگراینکه دستم خیلی درگیر فرمون و دنده باشه

حالا بیشتر ازهمه نگران همسری هسم:/ معمولا خیلی ناراحت میشه از این چیزا


کمی تا قسمتی استرس گرفتم:/


بعدا نوشت: یه مدته یه کاری انجام میدم: وقتی یه کاری برام استرس زا میشه یا احساس ترس میکنم از انجامش، تصمیم میگیرم که زود انجامش بدم. الان هم استرس اینو داشتم که به همسری بگم. بعدسریع اس ام اس رو براش ارسال کردم و زنگ زدم. بچه م طفلک اصلا برخورد بدی نداشت و ناراحتی بهم منتقل نکرد. همینه ها میگن جلو جلو پیش بینی نکنید اتفاقات رو


خیالم راحت شد آروم شدم. چقد ساپورتی که آدم از طرف شریک زندگیش توی موقعیت های ناراحت کننده دریافت میکنه میتونه آرامش بخش باشه:)

تکون بخور عشقم!

عشقم دو روز بود که خوب تکون نمیخورد مامانش نگرانش بود


توی نیم ساعت گذشته بازم ورجه وورجه کرد دل مامانیش رو شاد کرد:)


اینجوریااا

پسر شیطون من!

سلام نی نی جان

چطوری جان مادر؟؟


چندین و چند هفته ست که حسابی تکون میخوری و لگد میزنی. جدیدا متوجه شدم که از روی شکمم معلوم میشه لگد و مشت زدن هات!!


بابا جونت خیلی دوس داره ببینه. ولی نشده تا حالا. بهش قول دادم فیلم بگیرم. ولی هروقت که منتظر میمونم تو ساکت میشی اخه!!


مامان جان من خیلی بهت وابسته شدم میدونی؟؟ یه شب یه خواب بد دیدم که دلم نمیخواد درباره ش بحرفم. کل روز رو اون حس باهام بود و خیلی ناراحت بودم و همه ش دستم روی شیکمم بود و به تو فکر میکردم و دلتنگت بودم.


مامانی جونم،هنوز اسمی برات انتحاب نکردیم. یعنی من یسری اسم توی ذهنم بود ولی بابایی جونت سخت پسنده! تازه وقتی بهش گفتم پس برو لیست همه ی اسم ها رو خودت هم نگاه کن، دلش از زیر کار در رفتن خواست! و گفت اوووه حالا وقت هست!:)))


الان اخرای ماه ششم هستم جان مادر. بیشتر وسیله هات غیر از لباس هات رو خریدم. دوستت دارم. زیاد. 


حس قشنگ و خاصیه که یکی توی شیکمته! بازم میگم که دوستت دارم هااا عزیزدلم


یکی یه دونه ی منی!  البته بعد از بابات که منو میکشه اگه یکی یه دونه م نباشه:دی خدایی هم هست:)


فعلا دردونههه

تصادف! و سیسمونی:)

دیروز بعد از رسوندن همسری به سرکارش، پیچیدم توی اتوبان

بارون اومده بود و شلوغ بود اتوبان، منم که توی بارون و برف خیلی احتیاط میکنم و هم فاصله رو رعایت میکنم هم ترمز رو زود میگیرم

خلاصه که یوهویی ترافیک شد جلو، منم دیده بودم زودتر و خیلی قبل از اینکه برسم به شلوغی یواش یواش ترمز کردم

پشتیم یه پرایدی بود انگار چسبونده بود، و حواسشم نبود، یوهویی از پشتم خودشو کشید کنار، پشت سر اون یه تاکسی پیکان بود که ترمزش نگرفت!! و نتونست که ماشین رو به موقع بکشه کنار و از پشت با شدت زد به پشت ماشین سمت راست!!

ماشین پرررت شد جلو و منم زدم به پراید جلویی! ترسیده بودم!! چون من فقط پرایده که خودش رو از پشت ماشینم کشید کنار دیدم و پیکانه رو نه! پریدم پایین و داااد و بیداد

دو تا ماشینم 20 30 متر جلوتر زده بودن به هم

یه اقای میانسال راننده بود که گفت ترمزم نگرفت

دیگه زنگ زدم همسری و گفتم که زود بیاد

یه ربعی طول کشید تا بیاد 

افسر هم اومد

من دیگه از یه کم قبلش زده بودم زیر گریه

دیگه رفتیم شیمارسره،اونجا هم باز یه دور گریه کردم، ترسیده بودم

ولی اروم شدم و دوباره ماشین رو از همسری گرفتم و رفتم دکتر که گفت دیر شده و باید صبح نوبت بگیرید

برگشتم و رفتم خرید خورده ریز سیسمونیی

و اونجا کلییی حالم بهتر شد یه عالمه چیز خریدم از عروسک و وان و لوازم بهداشتی و جغجغه و این چیزااا

خلاصههه که اینجورییی

بعد امروز یه کم نگران بودم که نی نی ام چطوره حالش، تا اینکه عصری وول زدنهاش شروع شد

و من حالم بهتر شددد

همسری هم میخواد برا بازی شنبه بره تهران استادیوم، و بخاطر این تصادف ماشین نمیتونه ببره

سرویس چوب رو سفارش دادم

سرویس کالسکه و اینا رو هم گرفتم

خورده ریزا رو هم بیشترشو گرفتم

فقط مونده لباسا که مامان بیشترشو میگیره

البته پول وسایل چوبی هنوز نصفش مونده

و حدود پونصد هم باید خورده ریز بخرم باز

بهرحال برای ورود نی نی حساببییی آماده شدم و خیلییی از کارا رو کردم

بیمارستانمم انتخاب کردم. فقط دکترم رو باید عوض کنم که اونم انتخاب کردم و تقریبا مطمینم ازش


اینجوریااا خلاصههه


اولین ضربه! !

دیشب برای اولین بار ضربه هات رو حس کردم


سه چهار تا ضربه پشت سر هم


بعدشم یه دونه ضربه پایینتر


شوک شده بودم،انقد که شک میکنم بعضی لحظه ها، که نکنه اشتباهی فهمیدم


ولی هربار ضربه ها رو یادم میاد باز مطمین میشم که اشتباه نکردممم


خلاصه که اولین بار بود، خوشحالم مادرجون

پسر خوشگلم!

هفده هفته و دو روز!


یه پسر خوشگل


و طبق سونو سالم


اینطوریاااا

سرما خوردگی:/

ایووواااای از حال دو سه روز اخیررر!


شبی که فرداش میخواسیم از شمال برگردیم نصفه شبی سرما خوردم 


7مهر تولدم بود که ناپرهیزی کردم و رقصیدم و خیلییی شییک کمردرد گرفتم:/

شبشم که سرماخوردگیی

فرداشم که توی راااه بودیم.

جو هم گرفتمون و رفتیم تنگه واشییی.


البته سرماخوردگیه در حد گلودرد بود اون اولش هااا!


کلی هم کیف کردیم تنگه واشی و عکس گرفتیم:)


پیاده روی هم داشت که البته آروم آروم رفتیم تا فشار نیاد به من. شب هم رسیدیم تبریززز و فرداش من بودم و مریضیییی:(

نشون به اون نشون که 48 ساعت تمام توی خونه دراز بودم و با بدن درد وحشتناااک و گلو درد و چیزای دیگه سر و کله زدم:((


قرص و دارو که تعطیل بود،خودم رو با شلغم و چهار تخم و اینا مداوا میکردم فقط!


واقعا سخت گذشت. ولی امروزگوش شیطون کر بهترم انگاری


خلاصه که اینطوریا..


نگران نی نی ام نمیدونم اون توو چخبره!


دو هفته دیگه نوبت سونو دارم تا اونموقع چاره ای جز صبر نیستتت..


فعلا همینااا

15 هفتگی

سلام نی نی جان

الان توی 15 هفته ام، دقیقش میشه 14 هفته و 6 روز

کم کم داری بزرگ میشی ننا جان

دوستت دارم عزیزم

الان باید ده سانت شده باشی عزیزکم. 7 سانت بودی دو هفته ی قبل

سعی میکنم خیلی مواظبت باشم. تو هم مراقب خودت باش دردونه


الان شمالیم من و بابا. خونه ی عزیز

یه هفته ای هست تقریبا. ایشالا یکشنبه راه میفتیم به سمت تبریز، تا بابایی بتونه دوشنبه بره سرکار

مامانی هم که از دوشنبه باز هم کار و بار آزمایشگاه و کلاس زبانش شروع میشه

دوستت دارم دردونه یادت نره؟


از طرف یه مامان منتظر

پیش به سوی شمال

سلامی از زیر لحاف


همه ی کارهامو کردم و رفتم حموم و اومدم و الان اومدم زیر لحاف که گرم شم

آزمایشهای غربالگری اوکی بووود و البته من از دکتر خواستم که جهت اطمینان آزمایش آلفا فیتو پروتیین رو هم بنویسه


امروز با مامانم و همسری حرکت میکنیم بسوی شماال


قراره زیادتوی راه وایسیم که من اذیت نشم و توی تهران هم چندساعتی خونه ی خواهر استراحت کنیم

اونجا موشه رو هم یکی دوساعت میبینم خیلی وقتهه که ندیدمش و معلوم نیس باز کی فرصت بشه برا دیدنش


چند هفته پیشا یه روز ازم ادرس گرفت و فرداش دیدم یه بسته رسید برام


دو تا کیف لوازم آرایش چرم و یه کیف مجلسی چرم برام درست کرده بود

انقد خوشحال شدم و از خوشحالی گریه کردم و فغان ها نمودم  که خدا بدونه


نی نی ام رو دکتر گفت به احتمال 90 درصد پسره تا سونوی ماه بعد که  قطعی معلوم بشه


تازه با مامانم رفتیم سرویس چوب برا نی نی دیدیم و قیمت کردیم، احتمالا اواخر آبان مامان بتونه دوباره بیاد و بریم خرید


دیگههه همیناااا


نی نی جونم سالم باش و خوشحال ننا جان





امتحان و مامان:)

امروز 22 شهریوررر

فاینال زبانم رو  دیروز دادممم

الانم آماده نشستم تا همسری که رفته دنبال مامانم ترمینال، برسه خونههه

شکمم انگاری واقعنی بزرگ شده 

خیلییی خسته م برای امتحان چند روزی درگیر بودم و خوابم کم بود،دیشبم نتونستم خوب بخوابم

مامان که رسید یه سر میرم آزمایشگاه، یه کار کوچیک دارم باید نمونه ها رو بدم به دوستم و زود برمیگردم. اصلا حالم خوب نیس برا کار کردن

خلاصه که اینجوریااا

نی نی هم که والا خبری ازش نیس

شنبه نوبت غربالگری دارم و دعا دعا میکنم تا دوشنبه جواب حاضر بشه که بتونم به دکترنشون بدم. اخه اخر هفته تعطیله و اگه همه چی اوکی باشه میخوایم ما هم با مامان بریم شمال

تا ببینیم چی میشهه