-
15. نخطه ی کوچولوی من
چهارشنبه 21 بهمن 1394 06:49
چه روز سختتت و طولانی ایی بود سه شنبه صبح آزمایش دادن تا ظهر توی خونه چشم به ساعت دوختن و ثانیه ها رو شمردن و لرزیدن زنگ به آزمایشگاه و شنیدن عدد بتای پایینتر از حد انتظار:380 بجای 600!! لرزیدن و باز هم لرزیدن خبر دادن به مادر ها چقدر سخت بود .. چقدر کنترل بغض سختتر بود!! و آخر گریه پای تلفن وقت خبر دادن به همسر!!...
-
14.
یکشنبه 18 بهمن 1394 00:13
داشتیم با همسری شام میل میکردیم شامی که من با زحمت زیاااد و فشار پاییین و کمر دررررد و اینااا درست کرده بودم بلی من چنین همسر خانه دار و مهربانی هستم خلاصه شام میخوردیم و اختلاط میکردیم برا خودمون ییهو همسری صورتشو اورد توی دو سانتی ام و براااق شد توو صورتم و نیشخندی به پهنای کف دست زد میگم چی شدهههه میگه یه لکه ی...
-
13.
شنبه 17 بهمن 1394 02:12
خب،سه شنبه ی این هفته باز باید برم آزمایش... اگه بتا نرمال بود که هیچ،اگه هم مقدارش پایینتر از حد معمول بود باید زود برم پیش دکتر ... الان جفت مامانا میدونن... مامانم چند روز دیگه میاد پیشم که مواظبم باشه، کاش طبیعی باشه بارداریم حالا که همه میدونن... خدایا امیدم به توءه ...
-
12. جای درستت هستی؟؟
دوشنبه 12 بهمن 1394 06:47
ساعت 3 زنگ زدم آزمایشگاه طول کشید تا گوشی رو وردارن.. با اینکه عجله داشتم نتیجه رو بدونم،ولی از استرس هم پر بودم و یک آن آرزو کردم گوشی رو جواب ندن!! اسمم رو پرسید . . کمی طول کشید تا پیدا کنه! و گفت... مثبته!!! اصلا نفهمیدم چطوری قطع کردم!! حال عجیبی بود ... یه کم بعد دوباره زنگ زدم،گفتم کی جواب آماده ست که بیام...
-
11. هی وای من ....:((((
شنبه 10 بهمن 1394 20:47
چهارشنبه و امروز شنبه، بی.بی منفی بود!! نمیدونم دوره ام دقیقا کی موعدشه چون نامنظمه حتا امکان داره دو سه روز دیگه باشه!ولی اگه 30 روزه باشه، 9 ام موعدش بود ... البته ماه پیش 34 روزه شد،ولی منظمش 30 روزه بود... دلم گرفته خو،چه کنم اخههه خیلی دلم میخواددد خوووو
-
10. نی نی؟؟؟
چهارشنبه 7 بهمن 1394 03:29
کوووووووووووچ کردم از پرشین بلاگ!! ترکیده یعنی هاااء درب و داغوووووون!!! خعلی وقته ننوشتم، الان هم یوهو به ذهنم رسید که دغدغه م رو بگم! یعنیییی من این ماه نی نی داااارممم؟؟؟ نشونه های زیادی دارم ولییییی بازم مطمئن نیستم!! خیلی منتظرشم زیاااد، با اینکه ترس از دست تنها بودن و بچه بزرک کردن دارم، ولی بازم منتظرشم...
-
9.یعنی کیو دوست داشتم؟؟یا جل الخاااالق
دوشنبه 9 شهریور 1394 12:59
یعنی پسربچه های امروزی نوبرن والاااا عاشق میشن بعدش اصلا یادشون نمیاد کی بودهه حتااا داداش کوچیکه م 22-23 سالشه توی کلوب اکانت داره امروز رفته آرشیوش رو نگاه کرده،به من زنگ زده داره غش میکنه از خنده... میگه من یه سال پیش توی صفحه م نوشتم "دوستت دارم " کیو دوس داشتم یعنی؟؟؟؟ بذا کامنتا رو بخونم شااااید یادم...
-
8.
پنجشنبه 29 مرداد 1394 17:30
این تک صندلیا توی کلاس هم دردسری هستن هااا دانش آموزا فک میکنن سوار ننو شدن هی خودشونو تاب میدن و نصف اوقات هم انقد کج میشن که صندلی عقبیا به زور میارنشون بالااا آخرای سال یه باری در حال نطق بودم بعد دو تا از بچه ها هی صندلیشونو تاب میدادن هی تاب میدادن هی هی انقدددد که روی اعصاب من رژه رفتن با این کارشون هااا، دیگه...
-
7. یا امامزاده بیژن :دی
شنبه 2 خرداد 1394 10:18
از محضر شریفتون یه سوال داشتم بنظرتون امکان داره یه مرد 37-38 ساله معمولی با شرایط معمولی و درس خونده نظرش درباره ازدواج این باشه که با وجود آنجلینا جولی و جنیفر لوپز توقع من از دخترا برا ازدواج رفته بالا؟ همکارم فوق لیسانس داره بعد یه آقایی با این شرایط اومده خواستگاریش و گفته با وجود آنجلینا و جنیفر توقع من برا...
-
6.
جمعه 18 اردیبهشت 1394 12:17
امروز با اول دبیرستانیا کلاس داشتم بچه پرروها از اول سال هر جلسه به من میگن خانوووم شما لاین ندارین؟وایبر چی؟تانگو؟؟واتس آپ؟؟ هر جلسه هم میپرسن هااا خسته هم نمیشن از بی محلیم خلاشه که دهان مهان مارو سرویس کردن رفتتت دیگه دیروز بعد از کلی التماس بحاطر اینکه آخر ساله شماره م رو دادم بهشون ماشالا همه شونم که گوشی همراشون...
-
چه عجبببب اومدم :دی
شنبه 12 اردیبهشت 1394 12:39
سلاااام سلاااام وای بالخره تونستم از گوشی چار تا کلمه پست بزارم شکلکم گپی کنم جل الخالق بوخودا باورم نمیشهههه خلاصه فعالیت های اینجانب در ماههای اخیر 1.هی هی معلم بودم انقددد کیف میدههه 2.مدرک خیاطی و جواز کسبمو گرفتم هورااااا 3.بقیه مدتو خوردم و خوابیدم خولاصه که اینطوریااااا بعدش هم که اواءل تابستون نزدیکه و ......
-
4. بعد مدتهاااا
چهارشنبه 27 اسفند 1393 04:29
سلام به وبلاگم!! بعد از مدتهای طولانی مینویسم، چندباری اومدم پست بزارم ولی لف تاپم خرابه و با گوشی شکلک نمیشه گذاشت و هی قاط میزنه پرشین و همه اینا باعث دلسردیم میشد امسال میخواسم برا ارشد بخونم یه ماه هم خوندم ولی یکی دو ماه درگیر پیدا کردن خونه بودیم و بعدشم که مدرسه شروع شد و من یوهو دیدم اخر ابان شده و من 3-4ماهه...
-
3. هردمبیل :دی
چهارشنبه 19 شهریور 1393 11:16
وقتی تصمیم میگیرم که شونصد تا کار رو با هم انجام بدم - یه ماهه دنبال خونه اییم هی هر روز برو بنگاه خونه ببین از اینور وسایل رو جمع کن، که نصفه نیمه جمع شده و بیشترشون سر جاشونن و هرروز من به روی وسایلا میخندم اونا هم به روی من هی هر روز یکی توو سر خودم میزنم یکی توو سر همسری - ییهو تصمیم گرفتم مدرک خی*اطی بگیرم حالا...
-
2. خونههههههههه :/
جمعه 14 شهریور 1393 16:40
ای داد ای هوار من خونه میخوام میخوابم خواب خونه می بینم بیدار میشم به خونه فکر میکنم میرم توو خیابون به خونه های مردم زل میزنم نه وضعده عاخههههه از همه چیم افتادم چندروزه یه کلمه هم درس نخوندم خودایا نمیشه یکی بیاد در خونه مونو بزنه بگه بیاین قرار داد ببندین یه خونه توپ دارم براتون همسریییییییییی من بیر دانا او...
-
تولد تو
جمعه 22 دی 1391 16:31
سلام عشق من تولدت مبارک همسر من عشق ابدی من خدا رو شکر میکنم بخاطر با تو بودن و داشتن تو خدا رو شکر میکنم به خاطر پیش تو بودن فدای لپات بشم من دوستت دارم جیجر من
-
...
جمعه 3 شهریور 1391 11:04
خیلی غصه دارم حتا یه زنگم نزدی که میخوام بیام فقط اس ام اس؟ نکن این کارو با من
-
زنی که ...
پنجشنبه 2 شهریور 1391 11:02
من زنم زنی که باور دارد که همسرش عاشقش است زنی که باور دارد به قلب مهربان و روح بلند همسرش زنی که به نازک دلی و محبت همسرش ایمان دارد زنی که غرور همسرش را میشناسد و نمیداند که چطور با آن تا کند که هم عشق بماند و هم غرور زنی که میداند همسرش مدتهاست که دلتنگی هایش را نمیگوید و مدتهاست که کمتر میگوید دوستت دارم و مدتهاست...
-
همسر من
چهارشنبه 25 مرداد 1391 21:43
این چند وقته خودم رو عادت دادم که اگه میخوام بنویسم واسه خودم بنویسم، نه توی وبلاگ. الان میخوام برای تو بنویسم همسرم خیلی حرف دارم برات ... گرچه همیشه گوش شنوایی برام هستی، ولی الان دو روزه دارم برای خودم فکر میکنم و میخوام توی یه موقعیت مناسب باهات حرف بزنم ... وقتی که دلخوریمون کمتر باشه، آغوش قلبمون بازتر باشه برای...
-
پر از حرف
شنبه 3 تیر 1391 01:17
آیا با اینکه با هم قهریم، نوشتن دوستت دارم اشتباهه؟ و اینکه میدونم اینجا رو خواهی خوند و خواهی فهمید که وقتی با هم قهر بودیم اینجا برات نوشتم دوستت دارم و دلم تنگه، اشتباهه؟ گفتن اینکه نگران رابطه مونم ... نگران راهی که داریم توش پیش میریم ... و غروری که داریم ... من نمیتونم غرورم رو باز زیر پا بزارم ... نه اینکه...
-
.....
شنبه 13 خرداد 1391 23:50
" مرد باید وقتی مخاطبش عصبانیه , ناراحته , میخواد داد بزنه وایسه روبروش بگه توچشام نیگا کن , بهت میگم تو چشام نیگا کن حالا داد بزن , بگو از چی ناراحتی بعد مخاطب داد بزنه , گله کنه , فریاد بکشه و گریه کنه حتی با مشتای زنونه ش بکوبه تو بغل مرد آخرش خسته میشه و میزنه زیر گریه همونجا مرد باید بغلش کنه , نذاره تنها...
-
گاهی ....
دوشنبه 1 خرداد 1391 03:04
گاهی هستند کسانی که در برابر بی انصافی ها سکوت میکنند ... هر چه به آنها بگویی، باز هم عزیزم از دهانشان نمی افتد ... ای آدمها بی خیال نیستند... پوستشان هم کلفت نیست! این آدمها تحمل میکنند! این آدمها ناگهان تحملشان طاق میشود.. و منفجر می شوند این آدمها ناگهان میروند! . . . این مطلب به جال الان من مرتبط نبود، ولی واقعا...
-
باز هم!
جمعه 29 اردیبهشت 1391 17:57
چم شده؟ دیوونه شدم!! دلم گریه میخواد ... باز هم آرشیو چتهای قدیم ... یاد دوری مون .. و اینکه چرا الان باید اینجوری باشیم؟؟ چرا خوشی مون رو خراب کنیم در حالی که با یه معذرت خواهی و اعتراف به اشتباه میتونیم درستش کنیم؟ گذشت کردن زیاد آدم رو خسته میکنه، نمیگم زیاد گذشت کردم ولی وقتی تقصیر خودم بوده از معذرت خواهی مضایقه...
-
خسته
جمعه 29 اردیبهشت 1391 17:12
چه اتفاقی افتاده؟ چرا این جوری ام؟ چرا نمیخوام باهات حرف بزنم؟ چرا حس میکنم دوسم نداری؟ چرا حس میکنم موقع عمل که میرسه موقع قبول اشتباه که میرسه دوس داشتنت تموم میشه؟ چرا حس میکنم موقع از خود گذشتن و معذرت خواهی کردن به خاطر ناراحت کردنه کسی که دوسش داری میرسه دیگه به آخر دوس داشتنت میرسی؟ چرا اینجا جاییه که من هی...
-
باران
دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 14:05
شیشه پنجره را باران شست از دل تنگ من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ ..... خدایا، هرچند خجالت میکشم که اسمت رو صدا کنم .......... ولی کمکم کن و تنهام نذار ... نشونه ایی برام بذار، نمیدونم یه کاری دیگه
-
نوشته یی بعد از یک قرن و اندی!
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 23:02
چند وقته که آپ نکردم؟؟ یه قرنه انگار!! از منی که یه زمانی هر شب مینوشتم و چندین دفتر صدبرگ رو پر از نوشته هام و خاطراتم کرده بودم بعیده!! یه زمانی حتا بازی های پرسپولیس رو با شرح بازی توی یه دفتر قرمز مینوشتم!! انگاری شبیه آدم بزرگای شازده کوچولو شدم ... ؟؟ دلمشغولی هام یکی دو تا نیست که آخه ... کتاب و اینترنت و...
-
میترسم
یکشنبه 21 اسفند 1390 03:05
میترسم روزی بیاد که دیگه قدرت حرف زدن نداشته باشم و همه ش ساکت بمونم
-
؟
پنجشنبه 18 اسفند 1390 13:46
انگار یه خنجر توی سینه داری و با همون خنجر باید زندگی کنی .. چه زجر آوره حتا راه رفتن با اون خنجر ... هر تکونی که میخوری بیشتر فرو میره توی دلت ... خدایا خیلی تنهام، کمکم کن ... خدایا تنهام نذار، خدایا منو با این تهمتها و بدبینی ها و بی اعتمادیا تنها نذار ... دلم داره میترکه خدا، دلم داره پاره میشه .... خدایا دست بنده...
-
دعا ........
سهشنبه 16 اسفند 1390 20:18
بندهای به خدا گفت: اگر سرنوشت مرا نوشته ای پس چرا دعا کنم؟! خدا گفت: شاید نوشته باشم : هر چه دعا کند ..... مدتهاست که نمیدونم چرا باید دعا کرد، وقتی که اون چیز که صلاحه پیش میاد چرا باید دعا کرد، چرا نمیشینیم یه گوشه و فقط نظاره گر کار خدا نیستیم، چرا دعا میکنیم که فلان چیز بشه؟؟ یادمه دبیرستان که بودم، یه روز اومدم...
-
رسمی شدن :S
چهارشنبه 3 اسفند 1390 13:48
خب .... نمیدونم الان باید این شکلکو بزارم یا این شکلکو از طرفی ذوق دارم و خوشحالم، و از طرفی استرس دارم در حد تیم ملی افغانستان دیروز با کلی دسیسه تماس تلفنی که قرار بود امروز انجام بشه رو جلو انداختیم و دیروز مامان همسرمبه خونه مون زنگ زد تا جواب نهایی رو از مامان و بابام بگیره من و همسرمدچار ایسترسهای روحی روانی شده...
-
کاش!
سهشنبه 8 آذر 1390 01:48
کاش می شد به تو گفت، که تو تنها سخن شعر منی کاش می شد به تو گفت، که تو تنها از برای دل نومید منی کاش می شد به تو گفت، که مرو دور مشو از بر من تو بمان تا که نمیرد دل من