-
کنترل؟؟
دوشنبه 20 اسفند 1397 23:37
دکترم گفت نوار قلب خوبه، بعد هم گفت فردا صبح برای کنترل بیا اتاق زایمان محلاتی:/ استرس گرفتم زوده هنوز اخههه مامانم برا جمعه بلیط گرفته تازه میترسم انگولکم کنه فردا البته بهش میگم که نکنه و اگه همه چی اوکیه بذاره روندش رو طی کنه، هولیم مگهههه ای باباااا
-
موکوس؟
یکشنبه 19 اسفند 1397 22:51
دیروز رفتم دکتر، معاینه کرد منو گفت دهانه ی رحمت اصلااا وا نشده و فک نکنم تا ۱۰ روز دیگه زایمان کنی ولی آی معاینه کردهااا، درد گرفت حسابییی گفت سر بچه رو لمس کردم! گفتم عه گفتید دهانه رحم وا نشده که، گفت یه سانته که اصلا حساب نمیشه. منم متعجب بودم با خودم که موکوس دهانه رحم کجا تشریف داره! که این دستش رو برده داخل...
-
زبان تمااام
چهارشنبه 15 اسفند 1397 23:12
به نام خدا فاینال زبان را دادیم و تمام شد رفت پی کارش من الله توفیق
-
روزهای شلوووغ!
سهشنبه 14 اسفند 1397 23:57
پر از خوابم!! فردا فاینال زبان دارم. آخرین ترم! انقدر کمبود خواب دارم که وسط درس خوندن خوابم میبره چند دقیقه چرت میزنم بعد یوهو بیدار میشم یه کلمه میخونم بعد دوباره چرتم میبره معمولا هفته ای که فاینال زبان دارم از خونه بیرون نمیرم اصلا! این هفته ولی شنبه صبح رفتم دانشگاه برای صحبت با استاد راهنمام درباره پایان نامه....
-
روز مادر!
دوشنبه 6 اسفند 1397 23:22
روز مادره فردا فردا اولین روز مادره که توش مادری رو تجربه میکنم! مادر شدم! حس عجیبیه که درکش نمیکنم زیاد انگاری! اسم دردونه پسر رو انتخاب کردیم، کیان کیان جونم، پسر کوچولو، از طرف تو روز مادر رو به خودم تبریک میگم! تو منو مادر کردی، پس من این روز رو از طرف خودم به تو همتبریک میگم! دوستت دارم دردونه پسرم، کیان من!...
-
دوستت دارم مامانی
پنجشنبه 2 اسفند 1397 14:54
سلام مامانی اومدم بگم که دوستت دارم امید بخش روزهای بی حوصلگیم شدی مادرجون. وقتی حس میکنم از دنیا بریدم، اونم تقریبا بی دلیل!! بعد تو تکون میخوری، زیر پوستم راه میری، و من از فکر زندگی ایی که توی وجودمه جون دوباره میگیرم.. همین الانش اشکم توی چشامه... داریوش شیرین شیرینم میخونه و من پایان نامه تایپ میکنم و تو تکون...
-
ماه نهم!
جمعه 19 بهمن 1397 16:25
دیگه شیکمم حسابی سنگین شده! اوایل ماه نهم هسم. در عرض یه هفته یطوری حس میکنم که شکمم سنگین شده و پایینش قلمبه، که عجیبه اصلا! ضربه های پسری زیاد و شدید شده. اگه از دستشویی رفتنم بیشتر از یکی دوساعت گذشته باشه، یطوریییی لگد میزنه و به قفسه سینه م فشار میاره و زیر پوستم میلغزه کهههه بدو بدووو میرم دسشویییی همسری هم کار...
-
آرامش..! :)
جمعه 12 بهمن 1397 08:23
سلام مامان جونم چخبرا پسر گلم خوش میگذره اون توو؟ انقده این پسری ما خوشگل تکون میخوره که دل من و همسری رو میبره واقعا!!! زیر پوستم میلغزه، یه وقتایی یوهو پای مبارک رو فشااار میده یه طرف و کوووه درست میکنه اونجا البته وقتایی که زیاد فعالیت کرده باشم یا نشسته باشم، میبینم که شیکمم سفت میشه و اون موقعست که ضربه های پسری...
-
گذر روزها در شلوغی..
یکشنبه 30 دی 1397 05:10
بعضی وقتا متوجه نمیشم که آیا روزا داره برام دیر میگذره یا زود؟؟ از یه طرف روزها رو میشمرم برای نزدیک شدن به بدنیا اومدن پسرکم، و از طرفی نگاه میکنم به تعداد روزهای باقی مونده و مدت زمانی که دارم برای نوشتن پایان نامه.. کلاس زبان هم هست و انجام دو تا کار نشستنی به طور همزمان، و نیاز فراوون به استراحت، سرعت پیشرفتم رو...
-
هییین بابایی:)))
دوشنبه 17 دی 1397 12:55
سلام مامان جان اومدیم توی هفته ی 30 بارداری!!! سه چهارم از راه طولانیمونو رد کردیم هااا شوخی شوخی! یه روزی به روزشمار بارداری نگاه می کردم و میگفتم؛ یعنی اون روز میاد که بگم هفته ی پونزدهمم؟ بیستم؟ سی ام؟؟ یه روزی بود که آرزوم این بود که توو دلی داشته باشم! به اون روزا که فکر میکنم... از اینکه یه روزی فکر میکردم...
-
پ.لیس امن.یت اخل.اقی :/
یکشنبه 2 دی 1397 12:43
کلاس زبان داشتم دیروز، اولین جلسه ازترم جدید. ساعت 6 کلاس شروع میشد. خواب هم مونده بودم بدو بدو آماده شدم رفتم کلاس اصلا یادم نیست سر و وضعم چطوری بود چون عجله ای اماده شده بودم موهامم همینجوری هول هولی بسته بودم ماشین رو هم بدو بدو پاک کردم و رفتم کلاس بعد یه ساعت پیش اس ام اس اومده از پلی.س امنی.ت اخ.لاقی:| که تخلف...
-
تکون بخور عشقم!
پنجشنبه 15 آذر 1397 03:12
عشقم دو روز بود که خوب تکون نمیخورد مامانش نگرانش بود توی نیم ساعت گذشته بازم ورجه وورجه کرد دل مامانیش رو شاد کرد:) اینجوریااا
-
پسر شیطون من!
پنجشنبه 8 آذر 1397 07:55
سلام نی نی جان چطوری جان مادر؟؟ چندین و چند هفته ست که حسابی تکون میخوری و لگد میزنی. جدیدا متوجه شدم که از روی شکمم معلوم میشه لگد و مشت زدن هات!! بابا جونت خیلی دوس داره ببینه. ولی نشده تا حالا. بهش قول دادم فیلم بگیرم. ولی هروقت که منتظر میمونم تو ساکت میشی اخه!! مامان جان من خیلی بهت وابسته شدم میدونی؟؟ یه شب یه...
-
تصادف! و سیسمونی:)
چهارشنبه 16 آبان 1397 19:46
دیروز بعد از رسوندن همسری به سرکارش، پیچیدم توی اتوبان بارون اومده بود و شلوغ بود اتوبان، منم که توی بارون و برف خیلی احتیاط میکنم و هم فاصله رو رعایت میکنم هم ترمز رو زود میگیرم خلاصه که یوهویی ترافیک شد جلو، منم دیده بودم زودتر و خیلی قبل از اینکه برسم به شلوغی یواش یواش ترمز کردم پشتیم یه پرایدی بود انگار چسبونده...
-
اولین ضربه! !
یکشنبه 6 آبان 1397 23:05
دیشب برای اولین بار ضربه هات رو حس کردم سه چهار تا ضربه پشت سر هم بعدشم یه دونه ضربه پایینتر شوک شده بودم،انقد که شک میکنم بعضی لحظه ها، که نکنه اشتباهی فهمیدم ولی هربار ضربه ها رو یادم میاد باز مطمین میشم که اشتباه نکردممم خلاصه که اولین بار بود، خوشحالم مادرجون
-
پسر خوشگلم!
یکشنبه 22 مهر 1397 23:37
هفده هفته و دو روز! یه پسر خوشگل و طبق سونو سالم اینطوریاااا
-
سرما خوردگی:/
چهارشنبه 11 مهر 1397 11:44
ایووواااای از حال دو سه روز اخیررر! شبی که فرداش میخواسیم از شمال برگردیم نصفه شبی سرما خوردم 7مهر تولدم بود که ناپرهیزی کردم و رقصیدم و خیلییی شییک کمردرد گرفتم:/ شبشم که سرماخوردگیی فرداشم که توی راااه بودیم. جو هم گرفتمون و رفتیم تنگه واشییی. البته سرماخوردگیه در حد گلودرد بود اون اولش هااا! کلی هم کیف کردیم تنگه...
-
15 هفتگی
پنجشنبه 5 مهر 1397 07:58
سلام نی نی جان الان توی 15 هفته ام، دقیقش میشه 14 هفته و 6 روز کم کم داری بزرگ میشی ننا جان دوستت دارم عزیزم الان باید ده سانت شده باشی عزیزکم. 7 سانت بودی دو هفته ی قبل سعی میکنم خیلی مواظبت باشم. تو هم مراقب خودت باش دردونه الان شمالیم من و بابا. خونه ی عزیز یه هفته ای هست تقریبا. ایشالا یکشنبه راه میفتیم به سمت...
-
پیش به سوی شمال
پنجشنبه 29 شهریور 1397 14:38
سلامی از زیر لحاف همه ی کارهامو کردم و رفتم حموم و اومدم و الان اومدم زیر لحاف که گرم شم آزمایشهای غربالگری اوکی بووود و البته من از دکتر خواستم که جهت اطمینان آزمایش آلفا فیتو پروتیین رو هم بنویسه امروز با مامانم و همسری حرکت میکنیم بسوی شماال قراره زیادتوی راه وایسیم که من اذیت نشم و توی تهران هم چندساعتی خونه ی...
-
امتحان و مامان:)
پنجشنبه 22 شهریور 1397 08:02
امروز 22 شهریوررر فاینال زبانم رو دیروز دادممم الانم آماده نشستم تا همسری که رفته دنبال مامانم ترمینال، برسه خونههه شکمم انگاری واقعنی بزرگ شده خیلییی خسته م برای امتحان چند روزی درگیر بودم و خوابم کم بود،دیشبم نتونستم خوب بخوابم مامان که رسید یه سر میرم آزمایشگاه، یه کار کوچیک دارم باید نمونه ها رو بدم به دوستم و زود...
-
خوش میگذره اون توو؟؟:دی
جمعه 2 شهریور 1397 00:39
الان توی هفته ی ده باید باشم طبق سونو ده روزی میشه به خونواده ها گفتیم هر دو طرف کلی ذوق کردن دو تا مجسمه کوچیک نی نی خریدم یکی برا مامان خودم یکی برا مامان همسری برا مامان خودم عکس فرستادم از مجسمه و سونو، زودی زنگ زد با ذوق و شوق برا مامان همسری هم توی جعبه گذاشتم با یه کپی از سونو،بالاشم نوشتم سلااام مامان بزرگ و...
-
اولین حضور نی نی در عروسی:دی
شنبه 13 مرداد 1397 17:58
سلام نی نی خوشگلم وسط عروسی ام آهنگای خوشگل میذارن و من برا تو میخونمشون و سر جام نشسته میرقصم دوستت دارم عشقم
-
سونوی اول
شنبه 13 مرداد 1397 11:36
تا اونجا نوشتم که جواب آزمایش بتا رو گرفتم خلاصه که رفتم و آزمایش های بعدی رو دادم، که چک آپ کامل بود به اضافه ی سونوگرافی بارداری برای تعیین وضعیت بارداری و بررسی تخمدان و فلان که دکتر گفته بود سونو رو 9ام یا 10ام بده خب طبق اولین روز اخرین پریود، اون موقع میشد اولین روز از هفته 8، فرداشم باید نتایج رو میبردم نشون...
-
میگذره..
دوشنبه 1 مرداد 1397 07:37
بتا که اوکیه الان قاعدتا باید توی هفته ی شش باشم هفته ی بعد هم سونوگرافی دارم همزمان باید کارهای آزمایشگاه و پایان نامه رو هم انجام بدم. دارم میرم هر روز. تا کی طول بکشه، خدا داند! فک کنم اومدن نی نی بمونه برای اسفند هنوز خودم زیاد باور نکردم!! یعنی برام خوب جا نیافتاده انگاری هیچکدوم از خونواده ها هنوز خبر ندارن....
-
معجزه ی عشق
سهشنبه 26 تیر 1397 12:44
منتظرتم سالم باش لطفا عزیزم
-
رفتیم و برگشتیم!!
جمعه 7 اردیبهشت 1397 11:28
اوهو!! یادم رفت بیام بنویسم جمعه هفته ی پیش این موقع، توی شهر عروس جدید بودیم و درحال فعالیت و آماده سازی جهت خواستگاری عصر همون روز!! روز قبلش، هم ما و هم مامان اینا مسیر رو اشتباه رفتیم!! و باعث شد یه کم دیرتر برسیم ما یه نیم ساعت زودتر از مامان اینا رسیدیم و رفتیم هتلی که قرار بود بریم رو پیدا کردیم ولی آخ آخ آخ آخ...
-
درست بشه فقط!..
یکشنبه 26 فروردین 1397 12:51
امروز با داداشم حرف زدم... برام از حال و هوای خونه ی عروس جدید حرف زد و گفت که عروس جدید درستش میکنه... گفت فعلا که پدرش هنوز مخالفه و میگه راه دور سخته، ولی عروس جدید گفته من یکی دو روزه درستش میکنم و نهایتش اینکه یکی دو هفته عقبتر میفته همه چی... اگر اینطور باشه که نگرانی من کمتره... انشالله درست بشه حتا اگه زمان...
-
خدایا...
یکشنبه 26 فروردین 1397 03:05
چه داستانی شد!!! امشب داداشم یوهو زنگ زد که پدر عروس جدید به شماره ای که باهاش بهش زنگ زده بودیم و اجازه برای خواستگاری گرفته بودیم اس ام اس بلند بالای محترمانه ای داده و گفته من از چیزی خبر نداشتم و وقتی اجازه خواستید بگیرید شوکه شده بودم و برای همون گفتم که تشریف بیارید. ولی بعدا بررسی کردم و دیدم به دلیل دوری راه و...
-
خواستگاری
شنبه 25 فروردین 1397 01:23
انشالله بی حرف پیش،جمعه ی آینده میریم خواستگاری پییییش به سوی لرستان عروس جدید اهل اونجاست بنده هم که سرما خوردم و همزمان با کلاس زبان و آزمایشگاه درگیرم
-
کمی آرامش؟
پنجشنبه 9 فروردین 1397 13:09
اوضاع بهتره. داداش آروم شده. بابا دنبال تحقیق و فلانه. تا ببینیم چی پیش میاد... احتمالا خواستگاری رفتن و اینها کمی عقب میفته.. اشکالی نداره ... درست پیش بره، بقیه ش مهم نیست